بی روی تو،راحت ز دل زار گریزد/ چون خواب که از دیده ی بیدار گریزد/
در دام تو یک شب دلم از ناله نیاسود/ آسودگی از مرغ گرفتار گریزد/
از دشمن و از دوست گریزیم و عجب نیست/ سرگشته نسیم، از گل و از خار گریزد/
ای دوست بیازار مرا،هر چه توانی/ دل نیست اسیری که ز آزار گریزد/
زین بیش رهی،ناله مکن در بر آن شوخ/ ترسم که ز نالیدن بسیار گریزد/.
دوستت خواهم داشت بی آنکه بدانی
درد دل خواهم گفت بی هیچ کلامی
گوش خواهم داد بی هیچ سخنی
درآغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی
در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی
عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی
اینگونه شاید احساسم نمیرد.
..................
زیبا بود و تاثیر گذار
یا حق
سلام
شما لطف دارین . من هم شما رو تو باکس گذاشتم.
شما عالی شعر میگین نظر بدم؟
از دشمن و دوست گریزم و عجب نیست
چون تمام افعال فرد هستند
خجالت کشیدم از این نظر ببخش
مال رهی معیری اما خب من نظر خودم رو گفتم