A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel
درباره من
می دانم که توصیف مشخصی از عشق مشکل است
اما چیزی که می توان در مورد آن گفت این است که در ذات انسان نوعی شور و علاقه به نظم دادن وجود دارد .
در روح و روان انسان ها نوعی محبت و در جسم آنها تمایلی پنهان و ظریف به در اختیار داشتن آنچه با تمام رازهایش دوستش دارد وجود دارد .
عشق تنها یک نقطه نورانی است و دیگر هیچ ء که به نظر می رسد بر زمان مسلط می شود .
کمتر روزی به چشم می خورد که عشقی در آن وجود نداشته باشد .
لیکن تا زمانی که عشق هست روشنایش را بر تمام گذر زمان که پشت سر یا پیش رو دارد می گستراند . این نور بر هر کسی که بخواهد عشق را دنبال کند می تابد .همیشه دوست داریم در مورد آنچه که دوست داریم حرف بزنیم و در مورد چیز های بسیار معنوی چیزی جز نوشتن برای گفتن نداریم .
من قبل ها نیز از عشق سخن گفتم
اما نمی دانم آنچه را که گفتم چه بوده
حس می کنم می توانستم سالم زندگی کنم دزد باشم و یا آشوبگر
اما اکنون عاشقم از صمیم قلب
ادامه...
در مرز نگاه من از هرسو دیوارها بلند، دیوارها بلند، چون نومیدی بلندند. ایا درون هر دیوار سعادتی هست وسعادتمندی و حسادتی؟- که چشم اندازها از این گونه مشبکند و دیوارها ونگاه در دور دست های نومیدی دیدار می کنند، و آسمان زندانی است از بلور؟
فریبا
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 ساعت 10:33 ق.ظ
بدون عشق چیزی از حوا باقی نمی ماند. عشق تنها چیز زیباست . آسمان هنگامی که ستاره ها آنجا را ترک می کنند آبی است و زمانی که آفتاب غروب می کند کاملا سیاه است . ویکتور هوگو
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
دیوارها بلندند و پنجره ها بسته
و آدمک ها زندانی
و پرستوهای مهاجر در قفس
عشق را به کدامین گناه به مسلخ می برند
آسمان زندان بلورین ؟
چه خیال شکننده ای!
سلام
خوبی ؟
درون دیوار حتما سعادتی هست اگه بخوای ببینی
بدون عشق چیزی از حوا باقی نمی ماند.
عشق تنها چیز زیباست .
آسمان هنگامی که ستاره ها آنجا را ترک می کنند آبی است
و زمانی که آفتاب غروب می کند کاملا سیاه است . ویکتور هوگو