عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

یادداشت شانزدهم

و اما امروز

حتی آفتاب این روز های گرم

هم نتوانست یخ اندیشه هایم را اب کند

اما

عشق چرا !!

 

نظرات 11 + ارسال نظر
من جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:45 ب.ظ

قدرت عشق و دست کم نگیرین

مریم جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:47 ب.ظ

آفرین به این عشق که از خورشید گرمتره

مانیا جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:50 ب.ظ

سلام
وبلاگ زیبایی داری
این خاصیت عشق است

[ بدون نام ] جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:52 ب.ظ

عشق عشق این دیوانگی جذاب . . .

[ بدون نام ] جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:56 ب.ظ

دوست داشتن . خلق کردن و ستودن . این است همه زندگی من ! آلفرد دووینی

همسایه جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:15 ب.ظ http://manbito.blogsky.com

تمثیل آفتاب به عشق به تکرار افتاده اما یخ اندیشه ها به جا و قشنگ بود
و این طرحت پایان کوبنهده ای داشت
عشق که دنیایی خودش داری کم کم تو هم می گیها از اعتراف به...

ال - وای شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:23 ق.ظ

عشق خیلی گرم تر از این حرفاست!

سینا یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:07 ق.ظ http://www.sinafarnam.blogfa.com

عالی بود.شما بی نظیرید.برای همکاری و تبادل لینک لطفا به من سر بزنید

persiarise group دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:31 ب.ظ http://www.persiarise.blogfa.com

سلام عزیز
امروز آفتاب منو کشت داشتم میمردم چشت روزه بد نبینه عزیزم وب زیبایی داری
منتظرتم...

نیمه شب سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:14 ق.ظ http://mid-night.blogfa.com

کاش همیشه اینگونه باشد
ولی عشق کجاست !

آرش امید سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:19 ق.ظ http://monparnas.blogfa.com

قسمتی از پالپ فیکشن یا قصه های عامیانه

چرا در همون اولین نگاه در اون لحظه ی به خصوص و فراموش ناشدنی محو زیبایی نگاه آیدا شدم ؟ چرا بعد از محو شدن آیدا ؛ ماریا روحمو تسخیر کرد ؟ و به ژرفای وجود خسته و سرگشته ام نفوذ کرد ؟ چرا ماریا این همه متفاوت از آیدا بود ؟

بودن با ماریا پارادوکس غریبی رو در من پدید آورد میلی که دوست داشت در اسارت ماریا بمونه و نیروئی که همواره در من نجوا می کرد ماریا جز زجر تدریجی و دهشتناک و روح سرگردانی بیش برام نیست و نخواهد بود . چنانکه بعدها فهمیدم اگه زودتر به نجوای اون الهام درونی گوش فرا می دادم اون همه سختی و رنج با ماریا بودن رو این روح دوازده ساله ام مجبور نبود تا دو سال تحمل کنه.

آپم دوست ناز و دوست داشتنی ام[گل][لبخند]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد