یادداشت ششم

یادداشت ششم

و اما امروز :

۸ اردیبهشت

تنها هستم . و هنگام تنهایی همه چیز برایم بوی غریبی می دهد . طعم بی نوایی . همه ام بیگانه می شود .

غریبه تر از غریبه . هیچ چیز به فریادم نمی رسد . حتی اندوخته های ریاضی گونه . در برهوت نشسته ام . در لاهوت دست و پا می رنم . همه چیز بوی نفرت می دهد . بوی قساوت . بوی تند حقارت . بوی اسارت . خودم مانده ام و خودم . آهسته نجوا می کنم . چیزی می خواهم . چیزی که غریبه نیست . آشنا تر از همیشه . چیزی سبز و ریشه دار . که خانه اش همین نزدیکی است . و می آیم و عاشقانه هایم را می خوانم و و آنگاه همه چیز و همه کس برایم از عشق حکایت می کند از محبت بی اختیار و بی دلیل . دیگر با عشق بیم هیچ دردی نیست . بارانی می آید و هستی ام را از آلودگی ها از نفرت ها قساوت ها و حقارت ها و اسارت ها پاکم می کند . به مانند شاخه های خمیده ی پر بار درخت سیب دشت آرزوهایم افتاده می شوم و چه چیز زیباتر آز آن که من به مانند آرزوهایم شوم . و من دیگر من نباشم . آن من تنها نباشم .