روز بر نوک پنجه می گذشت از نیزه های سوزان نقره به کج ترین سایه، تا سالها بعد تکـّرر آبی را عاشقانه مفهومی از وطن دهد طاق طاقی های قیلوله و نجوای خواب آلوده فــّواره ئی مردد بر سکوت اطلسی های تشنه، و تکرار ِ نا باورِ هزاران بادام ِتلخ در هزار آئینه شش گوش کاشی سالها بعد سالها بعد به نیمروزی گرم ناگاه خاطره دور دست ِ حوضخانه. آه امیر زاده کاشی ها با اشکهای آبیت |