این همه سرخ و سفید این همه آبی و سبز این همه زردو بنفش این همه رنگ.... که اندازۀ غمهای منست * و چقدر مسخره است خنده های ته دل شادی های شب عید * وچقدر تکراریست صبح و بیدار شدن خسته و زار شدن * باز هم خوردن و خواب خواندن شعر و کتاب
* من چقدر دلزده ام! زینهمه فکر شتاب * که برو دیرت شد گل چه می خواهد ؟آب * و چقدر مثل من است آفتاب سر ظهر سوختن با تر وخشک عطش تشنگی و.... باز کوبیدن مشت * مشت بر هرچه که هست مشت بر آب و درخت * مشت برباد که باد آمد و پنجره را مشت کوبید و شکست
* مشت بر خاطره ها مشت بر حرف دروغ * آه ! من بیزارم از خیابان شلوغ * و چقدر رنگ شب است حس تنهایی من که چنین تاریک است این همه راه؛ولی راه من باریک است * حس تنهایی من مثل تنهایی من به خدا نزدیک است * من فقط منتظر حادثه ام تو بیایی از در
همه چیزم را باز بزنی رنگ دگر ...
|