در همه ی خوابهایم همان خانه را می بینم، همان دیوارها و همان اتاقها، با پنجره های بسته ای آن بالا. کاری تمام نشده انتظار مرا می کشد. کاری که عمر کفاف تمام شدنش را نخواهد داد، که تا تمام نشود، زندگی نمی اید.
در همه ی خوابهایم همان خانه را می بینم، همان باغچه و همان بام. برگشتم تا کاری را تمام کنم، نشد. گم شدم میان دالانهایش. بی زندگی برگشتم، و مرگ هنوز نیامده است.
در همه ی خوابهایم، مرگ در می زند. |