عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

شعری از . . .

رنگ از رخم پریده بود

که سبز می زدم به چشم هایش

سبز به گونه هایش

به لب های گندیده اش سبز ...

همان طور که می دوید از ساعتش پرسیدم

از حالش که حالم را به می زد

مرا نشانه گرفت

دستم را ...

دم غروبی دنیا را نشانم داد

و گفت:

سبز نیست که نیست

کبود

آدم نما

آدمی در گذر از مزرعه ای

روبرو گشت بایک آدمک

خنده کردش ناگهان برشکل او

بر کلاه و بر دماغ و(دماغو) چشم او

گفت ای بیچاره این هم زندگیست

بر توو امثال تو بایدگریست

خوش به حال آدمان و مردمان

نیستند جزءِ شما بیچارگان

آدمک قفل دهان را باز کرد

جمله راباخنده ایی آغاز کرد

گفت ای آدم نما خاموش باش

با تو دارم حرف هایی گوش باش

از چه می خندی من آدم نما

بر دروغم یا دورویی یا ریا

شکل من را تو چنین آراستی

نقش دادی آنچنان که خواستی

ور نه بودم شاخه ای اندر درخت

شاخه ای سرسبزبا یک جان سخت

بلبلان بودند مرا همراه ویار

دوستانی نیک بودند در جوار

حال هستم تکه چوبی بی کلک

تکه چوبی تحت نام آدمک

کو بلبل مار هم ترسد زمن

چون لباس آدمی دارم به تن

آدمی را آدمیت لازم است\"

ور نه جان در کالبد دارد حمار\"

یوسف مهدوی نسب

بارون

امشب که میاد صدای شرشر بارون

نگاه میکنم با حسرت به رقص بارون

یاد اون شبی می افتم که بود یم من و تو تنها

راه میرفتیم شاد وخندون زیر بارون

دستم و گرفته بودی سفت و محکم بین دستات

من میخوندم عاشقونه همصدا با ساز بارون

یه چشم به چشم تو اون یکی چشمم به خدا

که ای کاش تموم نشه این عشق بارون

حالا امشب اومدم باز ولی اینبار

خالی دستام و اشک میریزم همراه بارون

یه چیزی رو میدونی قصه ما خیلی عجیبه

تو بارون آشنا شدیم و جدایی مون بود زیر بارون

یاد اون وقتی می افتم که برام قسم میخوردی

که برای من میمونی همیشه اما مثه بارون

چی شدش تنهام گذاشتی با یه دنیا غم غصه

حتی اشکامو ندیدی که روان شد مثه بارون

یادته وقتی می گفتی تو برام عزیز ترنی

آسمون یهو صدا زد جاری شد یکدفه بارون

من میگفتم که چقدر ما دو تا پاکیم

تو میگفتی آره مثه دریا مثه بارون

دل من مثل یه دریاست اینو خوب میدونی

عشقم پاک پاک بود درست مثه آب بارون

می خوام این نامه یه روزی رو بدم به دستت

ولی اونوقت خیلی دیره چون تموم میشه بارون

نمی دونم این متن از کیه ولی فکر کنم اسمشون امیره

من صدای پای عشق را شنیده ام

من صدای پای عشق را شنیده ام

من در زندان کابوس ها
رویاها را دیده ام
من در دیار سایه ها
خورشید را دیده ام
من در حصار فاصله ها
دستهایت را دیده ام
من عشق را دیده ام
من در آخرین شب حکومت ماه
در درخشش ابدی چشمان تو
فرشته خوشبختی را
از نزدیک دیده ام


من در حضور خشمگین باد
خنده ی نسیم را شنیده ام
من در تبعیدگاه دلتنگی ها
آواز وصال را شنیده ام
من در سکوت رعب آور شب
فریاد صبح را شنیده ام
من صدای پای عشق را شنیده ام
من آن ترانه ای را که
در ضیافت عاشقانه بهار
برای پرنده ها زمزمه می کردی
بارها شنیده ام

نیروی جوانی

عزم وداع کرد جوانی بروستای
در تیره شامی از بر خورشید طلعتی
طبع هوا دژم بد و چرخ از فراز ابر
همچون حباب در دل دریای ظلمتی
زن گفت با جوان که از این ابر فتنه زای
ترسم رسد به گلبن حسن تو آفتی
در این شب سیه که فرو مرده شمع ماه
ای مه چراغ کلبه من باش ساعتی
لیکن جوان ز جنبش طوفان نداشت بک
دریادلان ز وج ندارند دهشتی
برخاست تا برون بنهد جوان استوار دید
افراخت قامتی که عیان شد قیامتی
بر چهر یار دوخت به حسرت دو چشم خویش
 
چون مفلس گرسنه بخوان ضیافتی
با یک نگاه کرد بیان شرح اشتیاق
بی آنکه از بان بکشد بار منتی
چون گوهری که غلطد بر صفحه ای ز سیم
غلطان به سیمگون رخ وی اشک حسرتی
ز آن قطره سرشک فروماند پای مرد
بکسر ز دست رفت گرش بود طاقتی
آتش فتاد در دلش از آب چشم دوست
گفتی میان آتش و آب است نسبتی
این طرفه بین که سیل خروشان در او نداشت
 چندان اثر که قطره اشک محبتی