امشب که میاد صدای شرشر بارون
نگاه میکنم با حسرت به رقص بارون
یاد اون شبی می افتم که بود یم من و تو تنها
راه میرفتیم شاد وخندون زیر بارون
دستم و گرفته بودی سفت و محکم بین دستات
من میخوندم عاشقونه همصدا با ساز بارون
یه چشم به چشم تو اون یکی چشمم به خدا
که ای کاش تموم نشه این عشق بارون
حالا امشب اومدم باز ولی اینبار
خالی دستام و اشک میریزم همراه بارون
یه چیزی رو میدونی قصه ما خیلی عجیبه
تو بارون آشنا شدیم و جدایی مون بود زیر بارون
یاد اون وقتی می افتم که برام قسم میخوردی
که برای من میمونی همیشه اما مثه بارون
چی شدش تنهام گذاشتی با یه دنیا غم غصه
حتی اشکامو ندیدی که روان شد مثه بارون
یادته وقتی می گفتی تو برام عزیز ترنی
آسمون یهو صدا زد جاری شد یکدفه بارون
من میگفتم که چقدر ما دو تا پاکیم
تو میگفتی آره مثه دریا مثه بارون
دل من مثل یه دریاست اینو خوب میدونی
عشقم پاک پاک بود درست مثه آب بارون
می خوام این نامه یه روزی رو بدم به دستت
ولی اونوقت خیلی دیره چون تموم میشه بارون
نمی دونم این متن از کیه ولی فکر کنم اسمشون امیره
عزم وداع کرد جوانی بروستای
در تیره شامی از بر خورشید طلعتی
طبع هوا دژم بد و چرخ از فراز ابر
همچون حباب در دل دریای ظلمتی
زن گفت با جوان که از این ابر فتنه زای
ترسم رسد به گلبن حسن تو آفتی
در این شب سیه که فرو مرده شمع ماه
ای مه چراغ کلبه من باش ساعتی
لیکن جوان ز جنبش طوفان نداشت بک
دریادلان ز وج ندارند دهشتی
برخاست تا برون بنهد جوان استوار دید
افراخت قامتی که عیان شد قیامتی
بر چهر یار دوخت به حسرت دو چشم خویش
چون مفلس گرسنه بخوان ضیافتی
با یک نگاه کرد بیان شرح اشتیاق
بی آنکه از بان بکشد بار منتی
چون گوهری که غلطد بر صفحه ای ز سیم
غلطان به سیمگون رخ وی اشک حسرتی
ز آن قطره سرشک فروماند پای مرد
بکسر ز دست رفت گرش بود طاقتی
آتش فتاد در دلش از آب چشم دوست
گفتی میان آتش و آب است نسبتی
این طرفه بین که سیل خروشان در او نداشت
چندان اثر که قطره اشک محبتی