الهی نه می توانیم که این کار بی تو بسر بریم .
نه زهره آن داریم که از تو بسر بریم .
هر گه که پنداریم که رسیدیم از حیرت شما روا سر بریم .
دوستت داشتم ء دوستت داشتم .
به خاطر چشمانت لبانت و صدایت . . .
از صمیم قلبدوستت داشتم ء
دوستت داشتم همچون ماه تابانء
همچون اشعه آفتاب سپیده دمان ء
دوستت داشتم چون سرنوشت پر آشوبم . وینست الکساندر
طوبی آن کس که تو او رایی .
آیا که : تا از ما خود که رایی ؟
ترا که داند ؟
ترا تو دانی !
ترا نداند کس ترا تو دانی و بس!
ای سزاوار ثنا خویش!
و ای شکر کننده عطا خویش
رهی به ذات خود . از خدمت تو عاجز
و به عقل خود از شناخت منت تو عاجز
و به گل خود از شادی بتو عاجز
و به توان خود از سزای عقل تو عاجز
ضعیفان را پناهی . قاصدان را بر سر راهی و مومنان را گواهی .
چه بود که افزایی و نکاهی ؟
الهی !
چه عزیز است او که تو او را خواهی !
ور بگریزد او را در راه آیی .
الهی!
نام تو ما را جواز و مهر تو ما را جهاز!
الهی !
شناخت تو ما را امان و لطف تو ما را عیان
الهی !
فضل تو ما را لوا و کنف تو ما را ماوی !
الهی !
الهی !
از بود خود چه دیدم مگر بلا و عنا؟
از بود تو همه عطا است و وفا .
ای به بر پیدا به کرم هویدا.
نا کرده گیر کرد رهی
و آن کن کزتو سزا!
الهی !
اگر زارم در تو زاریدن خوش است
ور نازم به تو نازیدن خوش است .
الهی شاد آنم که بر درگاه تو می زارم
بر امید آنکه روزی در میان فضل تو نازم
تو من فا پذیری و من فاتو پردازم .
یک نظر در من بنگری و دو گیتی به آب اندازم .