A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel
درباره من
می دانم که توصیف مشخصی از عشق مشکل است
اما چیزی که می توان در مورد آن گفت این است که در ذات انسان نوعی شور و علاقه به نظم دادن وجود دارد .
در روح و روان انسان ها نوعی محبت و در جسم آنها تمایلی پنهان و ظریف به در اختیار داشتن آنچه با تمام رازهایش دوستش دارد وجود دارد .
عشق تنها یک نقطه نورانی است و دیگر هیچ ء که به نظر می رسد بر زمان مسلط می شود .
کمتر روزی به چشم می خورد که عشقی در آن وجود نداشته باشد .
لیکن تا زمانی که عشق هست روشنایش را بر تمام گذر زمان که پشت سر یا پیش رو دارد می گستراند . این نور بر هر کسی که بخواهد عشق را دنبال کند می تابد .همیشه دوست داریم در مورد آنچه که دوست داریم حرف بزنیم و در مورد چیز های بسیار معنوی چیزی جز نوشتن برای گفتن نداریم .
من قبل ها نیز از عشق سخن گفتم
اما نمی دانم آنچه را که گفتم چه بوده
حس می کنم می توانستم سالم زندگی کنم دزد باشم و یا آشوبگر
اما اکنون عاشقم از صمیم قلب
ادامه...
تمثیل آفتاب به عشق به تکرار افتاده اما یخ اندیشه ها به جا و قشنگ بود و این طرحت پایان کوبنهده ای داشت عشق که دنیایی خودش داری کم کم تو هم می گیها از اعتراف به...
ال - وای
شنبه 18 خردادماه سال 1387 ساعت 02:23 ق.ظ
چرا در همون اولین نگاه در اون لحظه ی به خصوص و فراموش ناشدنی محو زیبایی نگاه آیدا شدم ؟ چرا بعد از محو شدن آیدا ؛ ماریا روحمو تسخیر کرد ؟ و به ژرفای وجود خسته و سرگشته ام نفوذ کرد ؟ چرا ماریا این همه متفاوت از آیدا بود ؟
بودن با ماریا پارادوکس غریبی رو در من پدید آورد میلی که دوست داشت در اسارت ماریا بمونه و نیروئی که همواره در من نجوا می کرد ماریا جز زجر تدریجی و دهشتناک و روح سرگردانی بیش برام نیست و نخواهد بود . چنانکه بعدها فهمیدم اگه زودتر به نجوای اون الهام درونی گوش فرا می دادم اون همه سختی و رنج با ماریا بودن رو این روح دوازده ساله ام مجبور نبود تا دو سال تحمل کنه.
آپم دوست ناز و دوست داشتنی ام[گل][لبخند]
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
قدرت عشق و دست کم نگیرین
آفرین به این عشق که از خورشید گرمتره
سلام
وبلاگ زیبایی داری
این خاصیت عشق است
عشق عشق این دیوانگی جذاب . . .
دوست داشتن . خلق کردن و ستودن . این است همه زندگی من ! آلفرد دووینی
تمثیل آفتاب به عشق به تکرار افتاده اما یخ اندیشه ها به جا و قشنگ بود
و این طرحت پایان کوبنهده ای داشت
عشق که دنیایی خودش داری کم کم تو هم می گیها از اعتراف به...
عشق خیلی گرم تر از این حرفاست!
عالی بود.شما بی نظیرید.برای همکاری و تبادل لینک لطفا به من سر بزنید
سلام عزیز
امروز آفتاب منو کشت داشتم میمردم چشت روزه بد نبینه عزیزم وب زیبایی داری
منتظرتم...
کاش همیشه اینگونه باشد
ولی عشق کجاست !
قسمتی از پالپ فیکشن یا قصه های عامیانه
چرا در همون اولین نگاه در اون لحظه ی به خصوص و فراموش ناشدنی محو زیبایی نگاه آیدا شدم ؟ چرا بعد از محو شدن آیدا ؛ ماریا روحمو تسخیر کرد ؟ و به ژرفای وجود خسته و سرگشته ام نفوذ کرد ؟ چرا ماریا این همه متفاوت از آیدا بود ؟
بودن با ماریا پارادوکس غریبی رو در من پدید آورد میلی که دوست داشت در اسارت ماریا بمونه و نیروئی که همواره در من نجوا می کرد ماریا جز زجر تدریجی و دهشتناک و روح سرگردانی بیش برام نیست و نخواهد بود . چنانکه بعدها فهمیدم اگه زودتر به نجوای اون الهام درونی گوش فرا می دادم اون همه سختی و رنج با ماریا بودن رو این روح دوازده ساله ام مجبور نبود تا دو سال تحمل کنه.
آپم دوست ناز و دوست داشتنی ام[گل][لبخند]