ماه از آن بالا خودی می نمایاند که هست هنوز.
همیشه آن بالا بوده است،
هر وقت که بالا را نگاه کردم.
همیشه آن بالا هست.
نگران نیست، نگاه می کند.
وامدار نیست، گوش می کند.
همیشه هست،
وقت شادی ها، وقت غر زدن ها،
روزهای عاشقی، روزهای مهربانی،
روزهای سفر، روزهای زندگی، روزهای مرگ.
روزهایی که حرفی بود برای زدن،
روزهایی که سکوتی بود برای شنیدن.
شاید که نشانی از هستی است،
یا که نماد عشق است.
شاید که خود زندگی است با تمام تنهایی اش.
هر چه هست،
ماه من بوده همیشه،
ماه من است.
نگاهش کنید، شاید شما هم ماهی دارید آن بالا.
نگران نیست، نگاه می کند.
وامدار نیست، گوش می کند.
درخت
درختی خشک را مانم به صحرا
که عمری سر کنم تنهای تنها
نه بارانی که آرد برگ و باری
نه برقی تا بسوزد هستی اش را!
فریدون مشیری
در آمیختن
مجال بی رحمانه اندک بود و واقعه سخت نا منتظر
از بهار حظ تماشایی نچشیدیم
که قفس باغ را پژمرده می کند .
ا ز آفتاب و نفس چنان بریده خواهم شد که
لب از بوسه نا سیراب .
برهنه . برهنه بگو خاکم کنند .
سراپا برهنه
بدان گونه که عشق را نماز می بریم
که بی شایبه حجابی با خاک
در آمیختن می خواهم .
احمد شاملو