عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

. . .

 

این عشق سرشار از امید

همچنان پر شور

عشق توست به من

و عشق من به تو . . .

. . .

عشق آتشی است زیر شیشه و با سطحی سرد

عشق رنجی است دلپذیر و اندوهی است شیرین

عشق عذابی است مطبوع و دردی است اجتناب نا پذیر

عشق کشمکشی است جاودانه و آرامشی است دست نیافتنی .                            دولامیر اندول

. . .

با حالتی ستایشگرانه و لرزان به وی نزدیک شد و نزدش زانو زد سپس انگار که اثر سحر و افسون پایان گرفته باشد . پرنسس از خواب پرید و با چشمانی مشتاق و عاشقانه  که در نگاه اول به نظر نمی رسید به خود اجازه داد و از او پرسید شما اینجا هستید پرنس من ؟ خیلی انتظار کشیدید ؟

پرنس جوان در حالی که مجذوب و افسون صحبت هایش شده بود به وی اطمینان داد که به وی بسیار بیشتر از خودش عشق می ورزد .                                            چارلز پرولت

غم دل

غم دل

نمی خواند مرا آوایی ء نایی

نمی آید به گوش دل صدایی

سکوتی ژرف در خاموشی گنگ

بود جای صدای آشنایی

میان روستایی مانده تنها

نمی آید به گوش آوای پایی

دم صبح و صدای دلگش آب

ندارد در دل محزون صفایی

مگر روزی دم گرمی ببخشد

دل سرد مرا گرمی ز جایی

غم دل را کند غمخواری از مهر

صدای مهرورز همنوایی

جهان کدبانیی زیباست افسوس

نمی پاید به عشق کدخدایی                

دیگه بسه

لالالالادیگه بسه

نخواب ای حسرت سفره گل گندم

نباش تو دالونای قصه سردرگم

نخواب رو بالش پرهای پروانه

که فریاد تو رو کم دارن این مردم

لالالالا دیگه بسه گل لاله

بهار سرخ امسال مثل هر ساله

هنوزم تیر و ترکش قلب و می شناسه

هنوز شب زیر سرب و چکمه می ناله

نخواب آروم گل بی خار و بی کینه

نمی بینی نشسته گوله تو سینه

آخه بارون که نیس رگبار باروته

سزای عاشقای خوب ما اینه؟

نترس از گوله دشمن گل لادن

که پوست شیره پوست سرزمین من

اجاق گرم سرماس شب سنگر

دلیل تا سپیده رفتن و رفتن

نخواب آروم گل بادوم نا باور

گل دل نازک خسته گل پرپر

نگو باد ولایت پرپرت کرده

دلاور قد کشیدن رو بگیر از سر

دوباره قد بکش تا اوج فواره

نگو این ابر بی بارون نمی ذاره

مث یار دلاور نشکن از دشمن

ببین سر می شکنه تا وقتی سر داره

نذاشتن هم صدایی رو بلد باشیم

نذاشتن حتی با همدیگه بد باشیم

کتابای سفید و دوره می کردیم

که فکر شبکلاهی از نمد باشیم

نگو رفت تا هزار آفتاب هزار مهتاب

نگو کو تا دوباره بپریم از خواب

بخوون با من نترس از گلوله دشمن

بیا بیرون بیا بیرون از این مرداب

نگو تقوای ما تسلیم وایثاره

نگو تقدیر ما صد گره داره

به پیغام کلاغای سیاه شک کن

که شب جرز تیرگی چیزی نمی آره

نخواب وقتی که هم بغضت به زنجیره

نخواب وقتی که خون از شب سرازیره

بخوون وقتی که خوندن معصیت داره

بخوون با من بیا با من نگو دیره

سکوت شیشه های شب غمی داره

ولی خشم تو مشت محکمی داره

عزیز جمعه های عشق و آزادی

کلاغ پر بازی با تو عالمی داره                            شهیار قنبری

بهار غمگین

اینجا بهار هم غمگین است .

در آن صبح بهار

همه آواز گل ها

سلام بهار بود .

با قمری

با پرستو

با جویبار .

پرسش هایی غریب

از روح عشق

اندوه عشق

سخن عشق

همه برای بهار بود .

در بهار با این همه تازگی دل من آشفته و پریشان حال

چشم من خیره به تیرگی ها .

باز هم سستی باز هم بیهودگی .

پس ماندن چرا ؟

زندگی ترانه است

زندگی ترانه است

 تو کیستی که توقع داری مردم

جامه های مناعت طبع شان را

پیش روی تو بدرند .

و پرده عزت نفسشان را بیفکنند

تا تو شیستگی شان را عریان ببینی .

و عزت نفسشان را آشکارا تماشا کنی ؟

تو کیستی که توقع داری با بخشیدن چیزی دنیوی

پول نان لباس و سرپناه

دیگران روح خود را در برابرت برهنه سازند ؟

بخشش

خود را با آنچه می بخشد تحمیل نمی کند .

بخشش

فقط خود را در اختیار می گذارد

و خرسند است .

بخشش خود را وام دار کسی می داند که او را می پذیرد .

نخست خود سزاوار بخشیدن شو.

نخست خود واسطه فیض شو .

چنان شایسته شو که نسیم رحمت

شایسته ات ببیند.

از معبر جان تو بگذرد

و جان دیگران را مصفا کند .

تو باید نگران این موضوع باشی که

آیا اساسا شایسته آن هستی که بخشنده باشی یا نه؟

زیرا به راستی این زندگی است که می دهد .

و این زندگی است که می ستاند .

تو یک واسطه ای

تو یک شاهد بیش نیستی .

زندگی است که به تو زندگی می بخشد

در حالی که تو بیهوده گمان می کنی این تو هستی که می بخشی .

چگونه ممکن است

ذاتی که خود هستی ندارد هستی بخش شود ؟

 چگونه ممکن است تویی که عین فقر و نیازی

بخشنده باشی ؟

تو برهنه به دنیا آمدی و برهنه از دنیا می روی . تو به همها اندازه که به دنیا آورده ای از دنیا می بری .

تو در میان عریانی تولد و عریانی مرگ .

نقش واسطه ای را ایفا می کنی .

تو از زندگی می گیری و به زندگی می بخشی .

تو هیچ چیز نداشته ای

هیچ چیز نداری و هیچ چیز نخواهی داشت .

همه چیز به هستی تعلق دارد

مالک حقیقی

هستی است

چند روزی چیزی را به تو امانت می دهد

سپس پس می گیرد و روانه ات می کند .

خود را وسیله ای می داند در دست زندگی

تا زندگی به وسیله او زندگب ببخشد .

انسان شاهدی بیش نیست .

اما این انسان باید بصیرتی کسب کند

تا شایسته نام انسان باشد .

هنوز نمی توان انسان را انسان نامید .

این تناقضی است که با آن روبرو ایم .

انسان هنوز در مرحله جنینی است .

انسان چیزی است که باید متولد شود .

 و شما ای کسانی که پذیرای بخششید !

ما همه پذیرای بخششیم .

مبادا منت بپذیرید .

 و بدین سان یوغی بر گردن خود بگذارید .

 و باری بر دوش جان بخشنده .

ما همه از زندگی چیزی دریافت کرده ایم .

زندگی است که دم به دم هوا را به ما می رساند .

زندگی است که دم به دم میوه های رنگارنگ را

در سفره ما می چیند .

زندگی است که آب را به خون تبدیل می کند و

 در رگ های ما جاری می سازد .

این ماییم که همواره از زندگی می ستانیم .

دستان ما همواره خالی و دستان زندگی همواره پر است .

اگر گمان کنی که همواره پر است

آنگاه بر گیرنده بخشش خود منت خواهی گذاشت .

او را تحقیر خواهی کرد

و او همواره زیر منت تو خواهد ماند .

کسی که می بخشد و

 کسی که بخشش را می پذیرد

هر دو

باید بر بال های گسترده بخشش بنشینند

و سبکبال پرواز کنند .

زیرا دل مشغولی و احساس دین کسی که بخشش را می ستاند

چیزی نیست

مگر تردید در گشاده دستی کریمی که

زمین دریا دل مادر اوست

و خدای مهربان پدر او .

کسی که می بخشد نباید خود را

بخشنده بپندارد

او همواره باید خود را واسطه بخشش ببیند .

کسی که بخشش را می پذیرد

نباید خود را مدیون این واسطه ها بپندارد .

این زندگی است که می بخشد

این زندگی است که می گیرد .

بخشنده و گیرنده دو بال یک پرنده اند .

هر دو بال را بگشایید و

بخشنده و گیرنده را از هم جدا نکنید .

همه چیز را با هم قسمت کنید و سپس فراموش کنید .

بخشنده باید فراموش کند که بخشیده است و

گیرنده باید فراموش کند که گرفته است .

هر دو باید خود را وام دار زندگی بدانند .

زیرا این زندگی است که می دهد و این زندگی است که می گیرد .

بخشنده و گیرنده شاهدی بیش نیستند .

این فقط بخشنده نیست که شاهد است .

گیرنده نیز شاهد این بخشش است .

انها هر دو شاهدان و تماشاگران نمایش پر شکوه زندگی اند .

اگر بخشنده خود را در اقیانوس هستی محو کند

 اگر گیرنده خود را در اقیانوس هستی محو کند

آنگاه فقط هستی می ماند و بس .

آن دو محو می شوند

دریا می شوند

قطره دریاست اگر با دریاست

ور نه او قطره و دریا دریاست.

هر چه عشق خود را محدود تر کنی

زندان خود را تنگ تر کرده ای

دیوار گشیدن به دور عشق

یعنی چیدن بال های عشق .

عشقی که بال هایش چیده شده است .

نمی توتند تن به آبی آسمان ساید .

و در برابر دیدگان روشن خورشید به پرواز در آید.

قفس زیباست

اما درون این قفس

پرنده

همانی نیست که بال های خود را در سپهر نیلگون گسترده بود .

عشق رابطه نیست

عشق نباید خود را جمع کند

عشق باید خود را بگستراند .

عشق باید خاصیت تو باشد .

عشق باید شخصیت تو باشد .

عشق باید وجود تو باشد .

عشق باید رایحه تو باشد .

خورشید

گرم و روشن می کند

بی آنکه دلیلی برای این کار داشته باشد .

گرمی و روشنی

خاصیت خورشید است .

عشق ابتدا در تو می جوشد

و خود تو را سیراب می کند .

آنگاه لبریز می شود و

به همه چیز و همه کس می رسد .

زندگی موهبتی است بی بدیل .

موهبت زندگی را عاشقانه در آغوش بگیر .

و با تمام وجود در

ضیافت پر شکوه آن شرکت کن .

طیعی باش . آرام باش .

به درون خویش سفر کن .

زمانی را هم به خود اختصاص ده .

تنها . ساکت .

و تماشاگر عرصه روح .

در همین تنهایی و سکوت وتماشاگری  ست که

زندگی ابعاد گوناگون خود را

به تو نشان می دهد .

در همین تنهایی و سکوت وتماشاگری  ست که

شکوفا می شوی

و در همین شکوفایی است که

حرص و شهوت و خشم و خشونت از تو رخت بر می بنندد

در همین شکوفایی است که عشق جوانه می زند

و رایحه آن چنان مستت می کند

که بر بام می شوی و

عشق را جار می زنی .

آی مردم شما گدا نیستید!

عشق با شما است !

شما سلطان عالمید !

روضه رضوان در دل شماست !

آری عشق می آید و چنان لبریزیت می کند

که نمی توانی آن را در خود نگاه داری .

کاشف زیبایی و شکوه درون خود باش .

زندگی

آواز است

آنرا به آواز بخوان .

زندگی

ترانه است .

ترانه ای شاد .

آنرا مترنم باش .

زندگی رقص است .

آنرا به رقص آور .

زندگی ضیافتی است که مدام برپا ست.

در آن شرکت کن .

دنیا خانه قشنگ ماست .

زمین مادر ماست .

و آسمان پدرمان .

کاینات برای ما است

و ما برای کایناتیم .

هیچ چیز ما را از کل جدا نمی کند .

همه پدیده ها

عضوی از یک ارکستر بزرگ اند .

به موسیقی آفرینش گوش بسپار .

خداوند را در همه چیز ببین

او در همه چیز هست .

                           مسیحا برزگر .