خوابت آشفته مباد
خوش ترین هذیان ها
خزه ی سبز لطیفی
که در برکه ی آرامش تو می روید
خوابت آشفته مباد
آن سوی پنجره ی سکت و پرخنده ی تو
کاروانهایی
از خون و جنون می گذرد
کاروان هایی از اتش و برق و باروت
سخن از صاعقه و دود چه زیبایی دارد
در زبانی که لب و عطر و نسیم
یا شب و سایه و خواب
می توان چشانی زمزمه کرد ؟
هر چه در جدول تن دیدی و تنهایی
همه را پر کن تا دختر همسایه ی تو
شعرهایت را دردفتر خویش
با گل و با پر طاووس بخواباند
تا شام ابد
خواب شان خرم باد
لای لای خوشت ارزانی سالنهایی
که بهاران را نیز
از گل کاغذی آذین دارند
نگر آنجا چه می بینی
به هنگامی که نور آذرخش
آن بیشه را
از سایه عریان کرد
و باران خواب پر آب گیاهان را
به دشت آفتابی برد
و باد صبحگاهان
شاخ پر پیچ گوزنان را
به عطر دشتها آمیخت
در آن خاموش که تاریک گه روشن
نگر آنجا چه می بینی ؟
شهیدی یا نه ؟
روح لاله ای در پیکر مردی
تجلی کرده
از ایینه ی بیداری و دیدار
در آن باران و در آن میغ تر دامن
نگر آنجا چه می بینی ؟
درون روستای خواب
درختان فلج و بیمار و
آن طفلان خردینک
گرسنه زیر بار کار
و مردانی که با دستان خود
سازند پیش چشم خود دیوار
و بالاتر و بالاتر
تو در آن سوی آن دیوار آبستن
نگر آنجا چه می بینی ؟
ضرورت
می اید می اید
مثل بهار از همه سو می اید
دیوار
یا سیم خاردار
نمی داند
می اید
از پای و پویه باز نمی ماند
آه
بگذار من چو قطره ی بارانی باشم
در این کویر
که خک را به مقدم او مژده می دهد
یا حنجره ی چکاوک خردی که ماه دی
از پونه ی بهار سخن می گوید
وقتی کزان گلوله ی سربی
با قطره قطره
قطره ی خونش
موسیقی مکرر و یکریز برف را
ترجیعی ارغوانی می بخشد
دریا
حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام درون دشت شب خفته ست
دریایم و نیست بکم ازطوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست