عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

شب های سیاه

شب های سیاه

چه شب مرموزی است

نیست از هیچ کس آوازی

نیست دیگر خبر از دنیایی

نیست با من هوسی رویایی

نیست اشکی به رخ دلداری .

اشک ها خشکیده. قلب ها بی رنگ اند .

تپش نبض بهار بی رنگ است .

های هایی ز گلو می آید .

سخن از نا مردی است .

از غم چهره من .

که ز نامردی ایام سیاه و زرد است .

مثل آن شب .

شب مرموز . شب بیهوده .

شب تکرار . شب بی واژه

می ماند به راه

می ماند به راه

 

تا سپیده دم

بیداری

فکر کردن به آن قصه بزرگ .

در راه عشقی کهنخ و بی پایان .

که به فردایش امید واریم .

عشقی فراتر از همه دنیا ها .

همه لذت ها .

سواری بر اسبی می تازد .

بی فکر .

در عالمی دور .

در واپسین گام هایش

با چهره بر افروخته

به انتهای راه می اندیشد .

و با تمام قوا می کوشد .

تا خود را اثبات کند .

پس می ماند بر صفحه هستی .

تا سپیده دم تبسم ها .

راه بی انتها

راه بی انتها

در کوچه باد می آید .

و او در چها راهی نا معلوم ایستاده است .

سایه درختان مانند آدم هایی در حال رقصند .

اما او را دست هایی به پیش می کشند .

غبار پژمردگی بر چهره اش نشسته است

فکر می کند :

سکوت سکوت . صدایی به گوش نمی رسد .

شب عزا دار است . اخمو و گریان .

و ستارگان نور نمی افشانند .

گنگی عقل . فکر ء حس ء

لحظه ها برایش مفهومی ندارند .

سکوت و تاریکی او را وادار به گوش دادن زمزمه باد می کند .

احساسش بر او غلبه می کند .

و بارانی سیل آسا

از دیدگانش سرازیر می شود .

باز می اندیشد .

چه کسی او را صدا خواهد زد ؟!

. . .

می بینی که همه چیز را از دست داده ام ء

غرق شده ام . در عشق غوطه ور

دیگر چیزی حس نمی کنم .

نمی دانم آیا هستم ء میخورم ء نفس می کشم ء صحبت می کنم ء تنها می دانم که

دوستت دارم .

. . .

شاید پیش از آنکه تو را دیده باشم به تو تعلق داشته ام .

شاید زندگی ام هنگامی که شکل می گرفت به تو وعده داده شده بود .

نام تو با آشفتگی غیر منتظره ای یاد آور این نکته بود و روحت برای اینکه آنرا

در من بیدار کند آنرا از من پنهان کرد .

. . .

دوستت داشتم ء دوستت داشتم .

به خاطر چشمانت لبانت و صدایت . . .

از صمیم قلبدوستت داشتم ء

دوستت داشتم همچون ماه تابانء

همچون اشعه آفتاب سپیده دمان ء

دوستت داشتم چون سرنوشت پر آشوبم .                              وینست الکساندر

. . .

تمام مردم بایستی به عشق ببالند و آنرا بستایند ء

من کسی را می ستایم که به عشق وابسته است ء

من نیز دلم زنده به عشق است

و اکنون برای همیشه قدرت عشق و شهامتش را که همیشه بسیار افزون تر از توان من بوده می ستایم .                                      افلاطون