چیزی نخواهم گفت . به چیزی نمی اندیشم
اما نهایتا در درونم عشق به من نشان خواهد داد
و من چون کولی سرگردان به دور دست ها می روم ء
بسیار دور ء
می دانم بر اساس آنچه در سرشتم نهاده اند ء
خوشبختم ء
چون عشق با من است .
بدون فکر کردن دوست داشته باشیم . . .
اگر نمی اندیشیدیم همیشه خوشبخت بودیم .
کسی که دوست دارد نیازی نیست بداند که دوست دارد و لازم نیست به عشق بیندیشد .
او عاشق است و این کافیست .
ما کمتر از آنچه می دانیم ء روی مسایل می اندیشیم
کمتر از آنچه به دیگران عشق می ورزیم
نسبت به عشق خود شناخت داریم . کمتر از آنچه احساس می کنیم عشق می ورزیم
و به همین نسبت خود را خیلی کمتر از آنچه هست می پنداریم .
طوبی آن کس که تو او رایی .
آیا که : تا از ما خود که رایی ؟
ترا که داند ؟
ترا تو دانی !
ترا نداند کس ترا تو دانی و بس!
ای سزاوار ثنا خویش!
و ای شکر کننده عطا خویش
رهی به ذات خود . از خدمت تو عاجز
و به عقل خود از شناخت منت تو عاجز
و به گل خود از شادی بتو عاجز
و به توان خود از سزای عقل تو عاجز
ضعیفان را پناهی . قاصدان را بر سر راهی و مومنان را گواهی .
چه بود که افزایی و نکاهی ؟
الهی !
چه عزیز است او که تو او را خواهی !
ور بگریزد او را در راه آیی .
الهی!
نام تو ما را جواز و مهر تو ما را جهاز!
الهی !
شناخت تو ما را امان و لطف تو ما را عیان
الهی !
فضل تو ما را لوا و کنف تو ما را ماوی !
الهی !