...
... همه جهان
... مرد ناشایستی به نام نبونید به فرمانروایی کشورش رسیده بود.
... او آیینهای کهن را از میان برد و چیزهای ساختگی جای آن گذاشت.
معبدی به تقلید از نیایشگاه «ازگیلا» برای شهر «اور» و دیگر شهرها ساخت.
او کار ناشایست قربانی کردن را رواج داد که پیش از آن نبود ... هر روز کارهایی ناپسند میکرد. خشونت و بدکرداری.
او کارهای ... روزمره را دشوار ساخت. او با مقررات نامناسب در زندگی مردم دخالت می کرد، اندوه و غم را در شهرها پراکند. او از پرستش مردوک «Marduk» خدای بزرگ روی برگرداند.
او مردم را به سختی معاش دچار کرد، هر روز به شیوهای ساکنان شهر را آزار میداد، او با کارهای خشن خود مردم را نابود میکرد ... همه مردم را.
از ناله و دادخواهی مردم، انلیل «Enlil» خدای بزرگ (=مردوک) ناراحت شد ... دیگر ایزدان آن سرزمین را ترک کرده بودند (منظور آبادانی و فراوان و آرامش).
مردم از خدای بزرگ میخواستند تا به وضع همه باشندگان روی زمین که زندگی و کاشانهاشان رو به ویرانی میرفت، توجه کند. مردوک خدای بزرگ اراده کرد تا ایزدان به بابل بازگردند.
ساکنان سرزمین سومر «Sumer» و اکد «Akad» مانند مردگان شده بودند. مردوک به سوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد.
مردوک به دنبال فرمانروایی دادگر در سراسر همه کشورها به جستجو پرداخت، به جستجوی شاهی خوب که او را یاری دهد.
آنگاه او نام کورش پادشاه انشان «Anshan» را برخواند، از او به نام پادشاه جهان یاد کرد.
او تمام سرزمین گوتی «Guti» و همه مردمان ماد را به فرمانبرداری کورش درآورد. کورش با هر «سرسیاه» (منظور همه انشان ها) دادگرانه رفتار کرد.
کورش با راستی و عدالت کشور را اداره میکرد. مردوک خدای بزرگ با شادی از کردار نیک و اندیشه نیکِ این پشتیبان مردم خرسند بود.
بنابر این او کورش را برانگیخت تا راه بابل را در پیش گیرد، در حالیکه خودش همچون یاوری راستین دوشادوش او گام بر می داشت.
لشگر پرشمار او همچون آب رودخانه شمارش ناپذیر بود، آراسته به انواع جنگ افزارها در کنار او ره میسپردند.
مردوک مقدر کرد تا کورش بدون جنگ و خونریزی به شهر بابل وارد شود. او بابل را از هر بلایی ایمن داشت. او نبونبد شاه را به دست کورش سپرد.
مردم بابل، سراسر سرزمین سومر و اکد و همه فرمانروایان محلی فرمان کورش را پذیرفتند. از پادشاهی او شادان شدند و با چهره های درخشان او را بوسیدند.
مردم سروری را شادباش گفتند که به یاری او از چنگال مرگ و غم رهایی یافتند و به زندگی بازگشتند. همه ایزدان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.
منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهارگوشه جهان
پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه اَنشان، نوه کورش، شاه بزرگ، شاه اَنشان، نبیره چیشپیش، شاه بزرگ، شاه اَنشان.
از دودمانی که همیشه شاه بودهاند و فرمانرواییاش را بل «Bel» (خدا) و نبو «Nabu» گرامی میدارند و با خرسندی قلبی پادشاهی او را خواهانند.
آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم؛
همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم. مردوک دلهای پاک مردم بابل را متوجه من کرد... زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
وضع داخلی بابل و جایگاه مقدسش قلب مرا تکان داد... من برای صلح کوشیدم. نبونید مردم درمانده بابل را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شأن آنان نبود.
من بردهداری را برانداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند، فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. مردوک از کردار نیک من خشنود شد.
او بر من، کورش، که ستایشگر او هستم و بر کمبوجیه پسر من و همچنین بر همه سپاهیان من،
برکت و مهربانیاش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم. به فرمان مردوک همه شاهان بر اورنگ پادشاهی نشستهاند.
همه پادشاهان سرزمین های جهان، از دریای بالا تا دریای پایین (دریای مدیترانه تا خلیج پارس)، همه مردم سرزمینهای دوردست، همهٔ پادشاهان آموری «Amuri» همه چادرنشینان،
مرا خراج گذاردند و در بابل بر من بوسه زدند. از ... تا آشور و شوش.
من شهرهای آگاده «Agadeh»، اشنونا «Eshnuna»، زمبان «Zamban»، مِتورنو «Meturnu»، دیر «Der»، سرزمین گوتیان و همچنین شهرهای آنسوی دجله که ویران شده بود را از نو ساختم.
فرمان دادم تمام نیایشگاههایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم. همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند به جایگاههای خود برگرداندم، خانههای ویران آنان را آباد کردم.
همچنین پیکرهٔ خدایان سومر و اکد را که نبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مردوک به شادی و خرمی،
به نیایشگاههای خودشان بازگرداندم، باشد که دلها شاد گردد. بشود که خدایانی که آنان را به جایگاه مقدس نخستینشان بازگرداندم،
هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگانی بلند باشند. بشود که سخنان پربرکت و نیکخواهانه برایم بیابند، بشود که آنان به خدای من مردوک بگویند: " کورش شاه، پادشاهی است که ترا گرامی می دارد و پسرش کمبوجیه."
بی گمان در روزهای سازندگی، همگیِ مردم بابل پادشاه را گرامی داشتند و من برای همهٔ مردم جامعهای آرام مهیا ساختم و صلح و آرامش را به همه مردم اعطا کردم.
...
... باروی بزرگ شهر بابل را استوار گردانیدم...
... دیوار آجری خندق شهر را،
که هیچیک از شاهان پیشین با بردگانِ به بیگاری گرفته شده به پایان نرسانده بودند،
... به انجام رساندم.
دروازههای بزرگ برای آنها گذاشتم با درهایی از چوب سدر و ردکشی از مفرغ ...
...
...
... برای همیشه.
یادداشت دوم
سلام .
این یادداشت را با فاصله زمانی کمی از یاد داشت اول می نویسم .
یادم می یاد وقتی دبیرستان بودیم یکی از دوستان قسمتی از منشور کوروش کبیر را آورد و از بچه ها خواست تا آنرا تایپ کنند و به دیوار کلاس بزنیم . ما این کار و کردیم . و منشور کوروش کبیر را به دیوار کلاس زدیم . معلم ها به کلاس آمدند ولی هیچ کدوم به آن منشور توجهی نکردند و این واقعا از معلم ها بعید بود . حتی اگر آنرا قبلا مطالعه کرده بودند چی می شد اگه باز هم لااقل یه نگاه کوچیک به آن می داشتند . وقتی آنها به منشوری به این عظمت توجهی نداشتند آنها که خودشان کار فرهنگی می کردند دیگه از بقیه مردم چه انتظاری می شه داشت برای توجه به تاریخ ارزشمندمان . و حالا من می خوام متن کامل این منشور را تو وبلاگم بنویسم چون واقعا از خوندنش لذت می برم .
سلام
امروز می خوام یه مو ضو عات وبلاگ (یاد داشت ها ی من) را اضافه کنم . من نه نویسنده هستم و نه شاعر . اما حتما نباید شاعر بود که نوشت . گاهی بر حسب اتفاق آتشفشان احساسم فوران می کنه اما هیچوقت آنها را یادداشت نکردم . و شانه هایم مدت هاست که به نشانه نمیدانم بالاست . واقعا نمی دانم چرا . مثل حالا که نمی دانم چرا می نویسم و از چه می خواهم بنویسم ! راست می گویند که بی دلیلی گاه قانع کننده ترین دلیل دنیا می شود .
و اما امروز
1 اردیبهشت
امروز هم هیچ . نه بارانی که محض خاطر این گل های زیبا خاک را سیراب کند نه حتی آسمان از عاشقانه ترین لحظه دو پرنده به جا مانده از غافله عکس یادگاری می اندازد .
دریا را هم که نمی دانم . آسمان صاف صاف است و پاک . نگاهش که کنی چیزی از روح پیامبران کم ندارد . با دیدنش دلم هوای خدا را می کند . دلم هوای نماز به درگاه همیشه گشاده اش .
خواندم جایی نوشته بود : (درخت انجیر معابد در زمستان شکوفه زد . شکوفه میوه شد و سیب معجزه ناگهان بر دامنم افتاد . در هوای سرد و زمستانی دیدم که چگونه شاخه های درخت انجیر معبد شکوفه زد . )
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
سردمهری بین که هر کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم
همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربهتی بین که در آغوش دریا سوختم
شمع و گل هم هر کدام شعله ای در آتشند
در میان پکبازان من نه تنها سوختم
جان پک من رهی خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم
رهی معیری
Live is life
Here are 26 quick tips for living inspired life
Ask for what you want.
Be who you say you are.
Care a bout others.
Dare to hive your dreams.
Ease through the day.
Give to another .
Hug a friend .
Inspire someone to greatness.
Jump over a boundary.
Kick a bad habit .
Leap across a fear .
Mention something uplifting .
Never say never .
Open your mind and heart.
Pursue your innermost passions .
Quit complaining .
Restore your smile .
Set your sight high .
Trust your self .
Use all the day .
Value evry thing .
Wait until it feels right .
Express yourself .
Yank weeds from your mental garden .
Zoom into the now .
بر گرفته ار مجله موفقیت
زن در ریگ روان : نوشته کوبو آبه
ترجمه مهدی غبرایی
انتشارات نیلوفر
کنزابورو اویه برنده جایزه ادبی نوبل 1994 کوبو آبه را استاد خود معرفی کرد و جایزه نوبل را حق او دانسته بود .
زن در ریگ روان یکی از پرآوازه ترین رمان های معاصر ژاپنی است . این رمان خصوصیت اسطوره های بزرگ را دارد که با دقت داستان های واقعی روایت می شود . استعدادی را نمایان می کند که مربوط به مرزهای جغرافیایی نمی شود . دستاوردی است عظیم .
بیست و یک داستان از نویسندگان معاصر فرانسه
انتخاب و ترجمه ابولحسن نجفی
انتشارات نیلوفر
تنوع و غنای ادبیات معاصر فرانسه را از همین مقدار اندک می توان دریافت .
دیدگاه ها گوناگون و سبک ها بسیار متفاوت است و مترجم کوشیده تا تفاوت سبک ها را در ترجمه منعکس کند .
اگر این کتاب را خریدید من پیشنهاد می کنم که ابتدا داستان درس های پنجشنبه را بخوانید . من واقعا لذت بردم . تباه شدن زندگی معلمی است که درس خصوصی می دهد .