نیمه شب آمد عشق از من سراغ دل گرفت
گفتمش زینجا برو . دیگر دلی در کار نیست
گفت من هستم متاع و رونق بازار دل
گفتمش : ویرانه است این دل دگر بازار نیست
گفت : داغ عشق پریشانی ات باشد میان
گفتمش : مرا ز بد نامی باک ورنه عاری نیست
گفت : بیدار است یار امشب آنجا رویم
گفتمش : افسوس زیرا بخت من بیدار نیست.
گفت : یارت دارد امشب وعده دیدار
گفتمش دانم که قصد او جز آزار نیست
گفت : یارت گفته دیگر مهربانی می کند
گفتمش : صد بار گفته . صحبت این بار نیست
گفت : من هستم دوای درد بی درمان تو
گفتمش: از پیشم برو . دیگر دلم بیمار نیست
گفت : حرفی بگو حالا که دارم می روم
گفتمش : گاهی بیا زیرا که چون تو دیگر یار نیست !!