-
یادداشت نوزدهم
سهشنبه 18 تیرماه سال 1387 00:09
و اما امروز من امروز عصبی هستم از خودم از تو از او از همه از همه چیز اما تنها امید . . . شاید فردا روز زیباتری باشد
-
یادداشت هجدهم:تولد تو
جمعه 14 تیرماه سال 1387 00:50
و اما امروز ۱۳ تیر تولد علی دیدی آخرشم اینقد غصه روز تولدتو خوردم که تموم شد و یادم رفت بیام تو وبلاگم واست یه تبریک خوشگل بذارم و خوشحالت کنم! دیدی اینقد سرم شلوغ شد و حواسم همه جا رفت الا به وبلاگم که بیام و یه تبریک که این همه مدت انتظارشو می کشیدم بذارم ! دیدی اینقد تو گوشه کنارای ذهنم دنبال یه جمله فقط یه جمله...
-
شیطان
جمعه 14 تیرماه سال 1387 00:32
شیطان اندازه یک حبه قند است گاهی می افتد توی فنجان دل ما حل می شود آرام آرام بی انکه اصلا ما بفهمیم و روحمان سر می کشد آنرا ان چای شیرین را شیطان زهر اگین دیرین را ان وقت او خون می شود در خانه تن می چرخد و می گردد و می ماند انجا او می شود من **** طعم دهانم تلخ تلخ است انگار سمی قطره قطره رفته میان تار و پودم این لکه...
-
یادداشت هفدهم
جمعه 24 خردادماه سال 1387 02:58
و اما امروز: (برگی از دفتر خاطرات) حس آسودگی پس از یک آزمون سخت. حس آرامش پس از یک موفقیت. حس غرور از اینکه دوست داشته می شوی حس ملسی نسیم هنگامی که بر پشت بام خانه پدری غلت می زنی. حس خوب رویا در خوابی پس از خستگی ها . همه این ها را من امروز حس کردم در یک روز بهاری از جنس تابستان
-
عاشقانه
جمعه 24 خردادماه سال 1387 02:08
دوستم دارد !! چقدر بایستی عزیز باشم ! چقدر . . . چقدر خودم را می ستایم از آن زمان که او مرا دوست دارد .
-
پنجره
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1387 00:34
یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیدن یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی در انتهای خود به قلب زمین میرسد و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم سرشار میکند و میشود از آنجا خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد یک پنجره برای من کافیست من از...
-
یادداشت شانزدهم
جمعه 17 خردادماه سال 1387 17:43
و اما امروز حتی آفتاب این روز های گرم هم نتوانست یخ اندیشه هایم را اب کند اما عشق چرا !!
-
از قفس
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 10:33
در مرز نگاه من از هرسو دیوارها بلند، دیوارها بلند، چون نومیدی بلندند. ایا درون هر دیوار سعادتی هست وسعادتمندی و حسادتی؟- که چشم اندازها از این گونه مشبکند و دیوارها ونگاه در دور دست های نومیدی دیدار می کنند، و آسمان زندانی است از بلور؟
-
یادداشت شانزدهم
یکشنبه 12 خردادماه سال 1387 11:53
و اما امروز: از همه چیز و همه کس دورم صمیمی ترین دوستانم غریبه اند از خودم بیشتر فاصله گرفتم غریبه ترین خودم هستم روزهایم سرشار از بیهودگی اند و طعم پوچی می دهند و رنگ نفرت و هر چه تلاش می کنم بیهوده است همه نقشه هایم نقش بر آب نمازهایم همه قضا مناجات هایم را فراموش کرده ام و نذر هایم را . . . اما معجزه!!!! کودکی کنار...
-
یادداشت پانزدهم
شنبه 11 خردادماه سال 1387 12:23
و اما امروز : اعتراف: سخت است اما باید بگویم که من اشتباه کردم اشتباهی بزرگ خداوندا مرا ببخش و خداوندا یاریم کن همین
-
یادداشت چهاردهم
جمعه 10 خردادماه سال 1387 13:59
و اما امروز : جمعه ۱۰ خرداد: دوستت دارم نه مثل دیروز نه مثل روز هایی که اکنون هفته ها و ماه ها و سال ها از آنها می گذرد . نه مثل فردا و نه مثل روز هایی که شاید هرگز لمسشان نکنم دوستت دارم مثل امروز . دوستت دارم نه مثل لیلی نه مثل مجنون دوستت دارم مثل خودم مثل تو دوستت دارم شریک روز و روزگارم همیشه تا . . .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1387 19:01
سلام به همه : امروز تو سایت سخن یه داستان کوتاه به اسم لذت های پنهانی خوندم و واقعا لذت بردم . راجع به درستی یا اشتباه بودن این عشق چیزی نمی گم . چون برای من اتفاق نیفتاده نمی تونم درک کنم و نظر درستی بدم . فقط می گم که اگه دوست دارین بخونین رو آدرس پایین کلیک کنین راستی نظر یادتون نره . حتما !...
-
معرفی کتاب
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1387 18:31
امروز لابلای کتاب های شعرم کتاب شهیار قنبری رو دیدم و دوباره نه چند باره نشستم سرش و وقتی به خودم آمدم حدود 1 ساعت و نیم گذشته بود . من با این کتاب جادو می شم . پس تصمیم گرفتم اونو تو وبلاگم به دوستانی که نخوندن معرفی کنم : دریا در من (گزینه ی ترانه ها) شاعر: شهیار قنبری انتشارات جاویدان وقتی برای اولین بار جمعه را...
-
کاش
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1387 11:02
دیر زمانی است که همه شب هایم یلداست ! و گاهی در خواب تو را دیدار می کنم . افسوس در خواب هم نا مهربانی ! ولی من باز مست تو می مانم و تو را فریاد می زنم . نمی دانم صدای من کوتاه است یا تو نمی شنوی ! ای کاش صدای من کوتاه باشد !
-
یادداشت سیزدهم
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 22:39
و اما امروز ۷ اردیبهشت این را از این دور تر ها می نویسم: نمی دانم کجا؟! اما می دانم زیر همین آسمان که امروز آبی تر از آبی دریافتمش آری زیر همین آسمان آن دور تر ها یک نفر هست که دوستم دارد !! یک نفر که نمی داند کجا اما می داند زیر همین آسمان آن دور تر ها می داند که من هستم که دوستش دارم! آری ما این همه دور . . ....
-
سفید
شنبه 4 خردادماه سال 1387 16:53
من از سرزمینی می ایم سرا پا عشق سرزمین مرغکان عاشق سرزمینی که تنها یک رنگ بر آن حکومت می کند: "سفید" رنگ پاکی ها رنگ خلوص رنگ بی رنگ بودن بی ریا بودن بی غل و غش بودن کبوتران سرزمین من همه سفیدند دریاچه های زلال سرزمینم با رقص قوهای سفید عشق را به بی رنگی دعوت می کنند و نجابت در سفیدی اسبان سرزمینم خودی نشان می دهد ترا...
-
یادداشت دوازدهم
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1387 18:10
یاداشت دوازدهم : سلام و اما امروز : ۳۱ اردیبهشت می روم آنسو ها آن دور تر ها در دشتی وسیع شبانی نشسته بر سایه درخت خشکیده ای تنها با نی لبکی حرین در تنگه غروب دلگتنگ تر از همیشه برای او !
-
دیوانه
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1387 10:11
چند روزی است که من باز دیوانه شدم از غم دوری تو شمع و پروانه شدم باز سجاده ی من رنگ چشمان تو شد مهر و تسبیح دلم مثل دستان تو شد باز هم شب های من بوی باران می دهد بوی نمناک زمین در بهاران می دهد باز از این پنجره شعر هایم می روند گریه هایم می رسند خنده هایم می روند باز از روی درخت مرغ عشقم می پرد آتش عشقت مرا تا کجاها...
-
. . .
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 12:37
اکنون نهال گردو آنقدر قد کشیده که دیوار را برای برگ های جوانش معنی می کند فروغ فرخزاد
-
سوگنامه
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 10:50
من خانه را تاریک می کنم و هر چه پنجره است با پرده ای سیاه می پوشانم از چراغها بیزارم و از ستارگان و مروارید و شهر پر از چراغ است و من بارها تور نگاهم را به افق های دور انداختم و هیچ صید نشد نه ستاره ای و نه مروارید و مردی که نادرم را کشت و من خون را در چشمانش می دیدم و مار را بر شانه هایش در دستش چراغ بود و خواهرم که...
-
عکس
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1387 10:10
-
عکس
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1387 10:07
-
عکس
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1387 09:59
-
زندگی من
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1387 09:04
شاعر:ساناز کریمی مردی در میان کتابها و روزنامه ها زنی را از جنس فیلمهایش بوسید یأسی بر چشمان امیدوار رحمی بارید و نطفه ی رنج من شکل گرفت در نخستین غروب که آسمان را خون آلود کرد از حسرت عشقی ناگفته زاده شدم و هرگز سخن از عشق در میان نیامد و زن در زهن مرد توقیف شد آنچنانکه عدالت در ذهن جامعه سفر به راه افتاد اینه ای در...
-
یادداشت یازدهم : فراموشی
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1387 00:33
سلام و اما امروز ۲۶ اردیبهشت گفت : فراموشم کردی !! و دیگری : چه کسی عشق را به من آموخت که حالا بتوانم آنرا فراموش کنم ؟ نه ! هرگز ! عشقی که آموختنی نبود چگونه فراموشی گیرد ؟
-
شهر هرت
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1387 00:19
سلام . این متن و یکی از دوستان عزیزم واسم ایمیل کرده اما متاسفانه منبعشو ننوشته بود . من به ناچار این متن و بی منبع می ذارم . خلاصه شرمنده . شهر هرت جایی است که رنگهای رنگین کمان مکروهند و رنگ سیاه مستحب شهر هرت جایی است که اول ازدواج می کنند بعد همدیگه رو می شناسن شهر هرت جایی است که همه بَدَن مگر اینکه خلافش ثابت...
-
در سفر
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 17:47
شاعر خانم ساناز کریمی در سفر ساقه های نارس اندیشه ام به سر و تکامل توقف خواهم کرد زمستان کوچ خواهد داد رمه ی سردش را به سمت ساقه ی من و باد خورشید لبانم را خواهد دزدید دفن خواهد شد زیر کوه برفی کوله بار سفرم فانوس راهم را خواهد آویخت گورکن به کلنگ مزدش صبح ناگاه آسمانی مه آلود و غمین بر تنم خواهد لرزید مردی گریه اش را...
-
دروغ
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 00:12
( همین اول بگم شعر از من نیس و خانم شش بلوکی شاعر این شعر هستند و ما فقط تشابه اسمی داریم همین و بس ) دروغ باز هم چشمان من رنگ بی خوابی شده باز قلبم شعله ی عشق و بی تابی شده باز بر بام شبم ماه مهتابی شده باز می خوانم که من خسته ام از این همه دلبستگی خسته ام از زندگی خسته ام از این سکوت و بندگی خسته ام از جملگی باز...
-
پرسش
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 01:10
خدایا کاش حالم را بدانی نگاهم را – نگاهم را به چشمانم بخوانی خدایا من دلی دارم دلی دارم همه خون شدم بیچاره تر آواره تر از هر چه مجنون خدایا هر کسی را عشق دادی سینه دادی پس از آن دلبرو دلداده و ایینه دادی ولی تا موی او را تاب دادی تاب دادی تمام هستی ام بر آب دادی خدایا چشم هایش را چه گویم؟ چشم هایش را چه کردی؟ کجا؟ کی...
-
یادداشت دهم : تنهایی
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1387 00:12
سلام و اما امروز : ۲۲ اردیبهشت من نمی گویم که تنهایی سخت نیست من هرگز نمی گویم که بی کسی غم نیست . هرگز نگفته ام . اما . . . من . . . من کسی را می شناسم که تنها بو د اما خوشبخت ! این است هنر زندگی کردن!