-
سرگردان
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1387 23:04
سرگردان دلم سوزد به سرگردانی ماه که شب تا روز پوید این همه راه سحر خواهد در آمیزد به خورشید نداند چون کند با بخت کوتاه فریدون مشیری
-
و ندانستن
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1387 00:49
شست باران بهاران هر چه هر جا بود یک شب پک اهورایی بود و پیدا بود بر بلندی همگنان خاموش گرد هم بودند لیک پنداری هر کسی با خویش تنها بود ماه می تابید و شب آرام و زیبا بود جمله آفاق جهان پیدا اختران روشنتر از هر شب تا اقاصی ژرفنای آسمان پیدا جاودانی بیکران تا بیکرانه ی جاودان پیدا اینک این پرسنده می پرسد پرسنده : من...
-
بیزار
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1387 00:46
بیزار منم این خسته دل درمانده . به تو بیگانه پناه آورده . منم آن از همه دنیا رانده در رهت هستی خود گم کرده . از ته کوچه مرا می بینی . می شناسی ام و در می بندی . شاید ای با غم من بیگانه بر من از پنجره ای می خندی . با تو حرفی دارم خسته ام بیمارم . جز تو ای دور از من از همه بیزارم گریه کن . گریه نه بر خنده من یاد من باش...
-
یادداشت هشتم
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1387 00:38
یادداشت هشتم . و اما امروز 11 اردیبهشت حالا که دارم از چکه های کوچیک اشک واسه کلمات آشفته ذهنم چیزی شبه قایق می سازم شبه .شاید خیلی ها خوابند توی خواب نازند . شایدم نه خوابای بد بد می بینند . اما بدتر از اونا حال منه که بیدارم و دارم خواب بد می بینم نه خواب نیست حقیقت داره . حقیقتی که تلخه و با تمام تلخی هاش من باید...
-
عکس
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:43
-
شراب آب
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:41
گفتم : که چیسن فرق میان شراب و آب کاین یک کند خنک دل و آن یک کند کباب گفتا : که آب خنده ی عشق است درسرشک لیکن شراب نقش سرشک است در سراب
-
غروب
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:40
-
دیروز
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:38
دیروز که باز می گشتم، همه ی راه را آفتاب غروب می کرد. می دانی غروب چیست؟ آن بالا، ابرها چون کوه ها می ماندند: دیواری در افق برکشیده، سیاه در دل کویر. می دانی کویر چیست؟ در راه بازگشت، در تمام راه، آفتابی در کویری غروب می کرد. می دانی دل چیست؟
-
خواب
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:38
-
در همه خواب هایم
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:34
در همه ی خوابهایم همان خانه را می بینم، همان دیوارها و همان اتاقها، با پنجره های بسته ای آن بالا. کاری تمام نشده انتظار مرا می کشد. کاری که عمر کفاف تمام شدنش را نخواهد داد، که تا تمام نشود، زندگی نمی اید. در همه ی خوابهایم همان خانه را می بینم، همان باغچه و همان بام. برگشتم تا کاری را تمام کنم، نشد. گم شدم میان...
-
تکرار
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:28
تکرار می کنیم ترانه های غربت و دل تنگی را، چنان که مادران دل تسلیم سرنوشت لالایی های آمیخته به غم تنهایی خود را در سرگیجه ی گهواره های خستگی می تنند. در این جهان رفت و آمدهای آشوب، کودکی است بیدار که آوارگی را چون خوابی پر هول و تکان از کابوس هر شب چشم بسته می پاید.
-
پاییز اگر آمده باشی
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:27
پاییز اگر آمده باشی، برگها زرد شده اند دیگر، از واهمه ی خشاخش آنها که از شاخه جدا مانده اند. پاییز اگر آمده باشی، یادمانی از بهار نمی یابی، که همه در گذر از عطشان تابستان سوخته است. برگهایی که با بهار آمده بودند، با پاییز رفتند. پاییز اگر آمده باشی، زمستان در انتظار تست، می رسد پیش از آنکه امید به بهاری باز جوانه زند
-
ماه
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:26
-
ماه
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:23
ماه از آن بالا خودی می نمایاند که هست هنوز. همیشه آن بالا بوده است، هر وقت که بالا را نگاه کردم. همیشه آن بالا هست. نگران نیست، نگاه می کند. وامدار نیست، گوش می کند. همیشه هست، وقت شادی ها، وقت غر زدن ها، روزهای عاشقی، روزهای مهربانی، روزهای سفر، روزهای زندگی، روزهای مرگ. روزهایی که حرفی بود برای زدن، روزهایی که سکوتی...
-
درخت
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:20
-
بالاخره بارید
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:19
بالاخره بارید، آسمان را می گویم دیگر، که روزها سر به گریبان بود. حالا هی ابرهای سپید پنبه ای می ایند و می روند در خیالش، که باز فکرهای دلگیر خاکستری نکند.
-
درخت
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:17
درخت درختی خشک را مانم به صحرا که عمری سر کنم تنهای تنها نه بارانی که آرد برگ و باری نه برقی تا بسوزد هستی اش را! فریدون مشیری
-
عکس
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:16
-
در آمیختن
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 00:15
در آمیختن مجال بی رحمانه اندک بود و واقعه سخت نا منتظر از بهار حظ تماشایی نچشیدیم که قفس باغ را پژمرده می کند . ا ز آفتاب و نفس چنان بریده خواهم شد که لب از بوسه نا سیراب . برهنه . برهنه بگو خاکم کنند . سراپا برهنه بدان گونه که عشق را نماز می بریم که بی شایبه حجابی با خاک در آمیختن می خواهم . احمد شاملو
-
یادداشت هفتم
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 11:56
سلام واما امروز ۸ اردیبهشت امروز خوشحالم . خیلی خوشحالم از این شادمانی بی سبب !! یه سری به سایت فتوسرچ زدم و عکسهای زیبایی دیدم و تصمیم گرفتم اونا رو تو وبلاگم بزارم . من خو شم آمد . شما هم نظراتتون بگین . خوشحال می شم
-
کلید
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 11:51
دستهای ما شاخه ها کشیده درپناه هم لانه پرنده ای است دستهای ما در مسیر بازوان بی قرار ما جویبار زنده ای است دستهای ما پیمبران خامشند ایه های مهرشان به کف بر بلور جانشان داغ و بوسه آشکار دستهای ما رهروان سرخوشند دست ما به عشق ما گواست دستهای ما کلید قلبهای ماست
-
عشقی دوباره
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 11:49
از اولین نگاه تو بودی در کنار من با قلب من همیشه کمی راه آمدی در راههای سخت عبورم ز زندگی تا ساحل امید تو همراه آمدی ای مهربانترین تپش قلب زندگی ای قصه صبوری گل های عاطفه ای امتداد اینه عشق تا ابد ای معنی تولد زیبای عاطفه زیباتر از تولد گلهای ارغوان آبی تر از شکفتن روح حقایقی دستان تست سایه صدها گل غریب تو شرح حال...
-
شعر رهایی
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 11:40
پرنده ام لبخند پروازبر پروانه سفید لب های جادوئی در قفسم بیندازید وگرنه عاشق رهائی و پروازم واز دستتان می گریزم به آزادی مانوسم اگر می خواهید لمسم کنید باید در بندم کنید اندیشه ی قلبم را اما از بند و قفس بیزارم من شعر رهائیم به کوه و دشت و جنگل و دریا مانوسم به رودخانه در آفتاب جنگل به دنیا آمده ام واز درخت آغاز می...
-
بر تخت عمل
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 11:34
زبده جراحان قلبم را جراحی کردند به تیغ دشمنم بودند یا دوست بماند به کنار تیغ می هشتند در قلب من و با خونم علم را رونق بی فایده می بخشیدند قلب من از گزش تیغ به هم می پیچید و دل من می شد دست به دست من به هر سو که نگه می کردم می دیدم روی مهتابی ها ایوانها با چه حرص و ولعی قلبم را می جویدند برادرهایم وز ته حنجره پاره و...
-
به یک تصویر
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 11:25
دیدمت میان رشته های آهنین دست بسته در میان شحنه ها در نگاه خویشتن شطی از نجابت و پیام داشتی آه وقتی از بلند اضطراب تیشه را به ریشه می زدی قلب تو چگونه می تپید ؟ ای صفیر آن سپیده ی تو خوش ترین سرود قرن شعر راستین روزگار وقتی از بلند اضطراب مرگ ناگزیر را نشانه می شدی وز صفیر آن سپیده دم جاودانه می شدی شاعران سبک موریانه...
-
پیغام
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 11:21
خوابت آشفته مباد خوش ترین هذیان ها خزه ی سبز لطیفی که در برکه ی آرامش تو می روید خوابت آشفته مباد آن سوی پنجره ی سکت و پرخنده ی تو کاروانهایی از خون و جنون می گذرد کاروان هایی از اتش و برق و باروت سخن از صاعقه و دود چه زیبایی دارد در زبانی که لب و عطر و نسیم یا شب و سایه و خواب می توان چشانی زمزمه کرد ؟ هر چه در جدول...
-
از بودن و سرودن
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 11:16
صبح آمده ست برخیز بانگ خروس گوید وینخواب و خستگی را در شط شب رها کن مستان نیم شب را رندان تشنه لب را بار دگر به فریاد در کوچه ها صدا کن خواب دریچه ها را با نعره ی سنگ بشکن بار دگر به شادی دروازه های شب را رو بر سپیده وا کن بانگ خروس گوید فریاد شوق بفکن زندان واژه ها را دیوار و باره بشکن و آواز عاشقان را مهمان کوچه ها...
-
عکس
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 11:14
-
صدای بال ققنوسان
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 11:13
پس از چندین فراموشی و خاموشی صبور پیرم ای خنیاگر پایرن و پیرارین چه وحشتنک خواهد بود آوازی که از چنگ تو برخیزد چه وحشتنک خواهد بود آن آواز که از حلقوم این صبر هزاران ساله برخیزد نمی دانم در این چنگ غبار آگین تمام سوکوارانت که در تعبید تاریخ اند دوباره باز هم آوای غمگین شان طنین شوق خواهد داشت ؟ شنیدی یا نه آن آواز...
-
قلب من
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 11:11