-
زنی را
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1387 00:09
زنی را می شناسم من که شوق بال و پر دارد ولی از بس که پر شور است دو صد بیم از سفر دارد زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه میان شستن و پختن درون آشپزخانه سرود عشق می خواند نگاهش ساده و تنهاست صدایش خسته و محزون امیدش در ته فرداست زنی را می شناسم من که می گوید پشیمان است چرا دل را به او بسته کجا او لایق آنست زنی هم...
-
آیدا در آیینه
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1387 00:04
لبانت به ظرافت شعر شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند که جاندار غار نشین از آن سود می جوید تا به صورت انسان دراید و گونه هایت با دو شیار مّورب که غرور ترا هدایت می کنند و سرنوشت مرا که شب را تحمل کرده ام بی آن که به انتظار صبح مسلح بوده باشم، و بکارتی سر بلند را از رو سبیخانه های داد و ستد سر به مهر باز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 09:28
سوار ِ دیگری می خواهد این باد که هر کجا پا می گذارد جای پای رفته دارد نه اسب نه افساری به دست دارم هرچه می دوم بیشتر دیر می کنم به هر کسی رسیده ام از من گذشته بود گذشته ام گذاشتم که بگذرد من از خودم بیرون نرفته ام که به جایی رسیده باشم کوتابلو؟ کجاست راه؟ به هر جا که می رسم از آن گذشته ام علی عبدالرضایی
-
دست های تو
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 09:24
حق با من است که دست های تو را کم داشتم و داشتم چیزهایی می نوشتم که برسد به دست تو دست های تو ... بهتر بود شاید تندیست را می ساختم می پرستیدم می شکستم و تبر را می گذاشتم توی دست های تو که توی دست های من کم بود ...
-
عاشقانه ای از . . .
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 09:14
موهایم را کوتاه کردم دامنم را گلدوزی ... چیزی رفته بود - چیزی می آمد و زیبایی آن قدر نسبی بود که توی عکس های پنجاه سالگی عاشقم شد عروسم می شوی توی همین دامن بنفش؟ بی روسری بی کفش بی دامن بنفش؟ سر گذاشتم به شانه اش حتی برهنه تر ... او سخت عاشقم شده بود !
-
عاشقانه ای از . . .
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 09:13
زندگانی شعریست که تو باید بسرایی انرا یا بخوانی ان را یا بدان گوش دهی لااقل باید ان را تحسین کنی تا در این راه به اردوی طراوت و ترنم برسی...
-
عاشقانه ای از . . .
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 09:13
با تو از او سخن خواهم گفت با تو از او که دگر در پس پرده هجرت به زمان آویخته است تا که از رهگذر تنهائی بشتابی به نگاهی که تو را چون پری در غم و اندوه به یک تار شبی بگذارد برود
-
شعری از . . .
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 09:11
رنگ از رخم پریده بود که سبز می زدم به چشم هایش سبز به گونه هایش به لب های گندیده اش سبز ... همان طور که می دوید از ساعتش پرسیدم از حالش که حالم را به می زد مرا نشانه گرفت دستم را ... دم غروبی دنیا را نشانم داد و گفت: سبز نیست که نیست کبود
-
آدم نما
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 09:10
آدمی در گذر از مزرعه ای روبرو گشت بایک آدمک خنده کردش ناگهان برشکل او بر کلاه و بر دماغ و(دماغو) چشم او گفت ای بیچاره این هم زندگیست بر توو امثال تو بایدگریست خوش به حال آدمان و مردمان نیستند جزءِ شما بیچارگان آدمک قفل دهان را باز کرد جمله راباخنده ایی آغاز کرد گفت ای آدم نما خاموش باش با تو دارم حرف هایی گوش باش از...
-
بارون
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 09:03
امشب که میاد صدای شرشر بارون نگاه میکنم با حسرت به رقص بارون یاد اون شبی می افتم که بود یم من و تو تنها راه میرفتیم شاد وخندون زیر بارون دستم و گرفته بودی سفت و محکم بین دستات من میخوندم عاشقونه همصدا با ساز بارون یه چشم به چشم تو اون یکی چشمم به خدا که ای کاش تموم نشه این عشق بارون حالا امشب اومدم باز ولی اینبار خالی...
-
من صدای پای عشق را شنیده ام
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 09:00
من صدای پای عشق را شنیده ام من در زندان کابوس ها رویاها را دیده ام من در دیار سایه ها خورشید را دیده ام من در حصار فاصله ها دستهایت را دیده ام من عشق را دیده ام من در آخرین شب حکومت ماه در درخشش ابدی چشمان تو فرشته خوشبختی را از نزدیک دیده ام من در حضور خشمگین باد خنده ی نسیم را شنیده ام من در تبعیدگاه دلتنگی ها آواز...
-
نیروی جوانی
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 08:47
عزم وداع کرد جوانی بروستای در تیره شامی از بر خورشید طلعتی طبع هوا دژم بد و چرخ از فراز ابر همچون حباب در دل دریای ظلمتی زن گفت با جوان که از این ابر فتنه زای ترسم رسد به گلبن حسن تو آفتی در این شب سیه که فرو مرده شمع ماه ای مه چراغ کلبه من باش ساعتی لیکن جوان ز جنبش طوفان نداشت بک دریادلان ز وج ندارند دهشتی برخاست تا...
-
عکس
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 12:17
-
تولد
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 12:12
-
یادداشت نهم : تولد
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 11:58
سلام و اما امروز : ۱۶ اردیبهشت . باید از درد بگویم از همان دیروز سرد ! دیروز تولدم بود .اما من این را امروز نفهمیدم . دیروز دانستم آغاز ۲۱ سالگی را. خدا به من رحم کند . روز تولدم سرشار بود از اندوه و تنهایی و دلتنگی . همه به من تبریک گفتند . اما هیچ کس مرا نفهمید . هیچ کس ندانست که ۱۵ اردیبهشت شبیه هر روزی هست الا روز...
-
امروز من
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 10:39
من به دور امروز خود مرز کشیده ام و چشمان تیره ام نگهبان آن خواهند بود مسافران خسته ی سالیان گذشته به روز من راه نخواهند یافت زیرا در جیبهای خسته شان خفتن بر دسترنج مرا پنهان کرده اند سروده ساناز کریمی
-
دلتنگی
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1387 10:01
من از طنین صدای باد می لرزم و باد به دور تنهایی انگشتان من زوزه می کشد من از آواز گامهای رذالت در سیاهی می ترسم و باد فانوس مرا برده است من از میزگرد هستی شناسان در سوی بن بست این کوچه ها می هراسم و باد به دور روزنه های هستی من دیوار کشیده است ساناز کریمی
-
مناجات
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1387 00:23
الهی نه می توانیم که این کار بی تو بسر بریم . نه زهره آن داریم که از تو بسر بریم . هر گه که پنداریم که رسیدیم از حیرت شما روا سر بریم .
-
. . .
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1387 00:11
زمانی که می نویسی زندگی دوباره می یابی پس دوبار می توان زیست یک بار آنکه زندگی کردی و عمرت را سپری بار دیگر می نویسی آنچه را که گذشت زمانی که می نویسی پس به یقین زیباتر زندگی کرده ای
-
عکس
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1387 13:21
-
عکس
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1387 13:18
-
تقدیر
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1387 13:15
و چون دری گشوده شد راهی بسته ماند . و چون راهی گشوده شد دری بسته ماند و در این قصه تقدیر و نشانه آن بود که صبح دیگری در راه است .
-
. . .
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1387 13:12
حقیقت دارد که اغلب عشق های واقعی و پر شور به اندازه یک زندگی و حتی بالاتر از آن نیز طول می کشند . اما من عشقی را می شناسم که یک ماه به درازا کشید با این وجود واقعی بود
-
. . .
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1387 13:11
پاره ای وقت ها دلتنگ و سرشار از حس بودن و نبودن تمام آسمان مهتابی را می گردی . و باز نگاه می کنی به آسمان . تنها یک ستاره از همه فانوس های شهر آن بالا بالاها روشنترین است . و تنها عاشقان اهل رنج اند . و من عشق را پیراهن خود کرده ام همیشه تا . . .
-
دل
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1387 13:09
نشو از نی ! نی تکه چوبی بیش نیست . بشنو از دل ! دل حریم کبریاست نی چو سوزد خاک و خاکستر شود دل چو سوزد خانه ها ویران شود
-
فروغ فرخزاد
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1387 13:08
آه ای زندگی من آیینه ام . از تو چشمم پر از نگاه شود . ورنه مرگ بنگرد در من روی آیینه ام سیاه شود . عاشقم . عاشق ستاره صبح . عاشق ابرهای سرگردان . عاشق روزهای بارانی . عاشق هر چه نام توست بر آن فروغ
-
. . .
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1387 13:07
از من پرسیده ای که چرا دوستم داری ؟ اما می دانی که هر آنچه را با هم بدست آوردیم و باعث رشد ما شده دوست داشتنی است . پرندگان را نگاه کن که در یک لانه رشد می کنند آنان نیز همچون ما یکدیگر را دوست دارند . آنها همیشه همچون ما هستند .
-
معلم و شاگرد
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1387 10:19
بانگ برداشتم : آه دختر وای ازین مایه بی بند و باری بازگو ، سال از نیمه بگذشت از چه با خود کتابی نداری ؟ می خرم ؟ کی ؟ همین روزها آه آه ازین مستی و سستی و خواب معنی ی وهده های تو این است نوشدارو پس از مرگ سهراب از کتاب رفیقان دیگر نیک دانم که درسی نخواندی دیگران پیش رفتند و اینک این تویی کاین چنین باز ماندی دیده ی...
-
معرفی کتاب
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1387 10:16
راه عرفانی عشق نویسنده: ویلیام چیتیک ترجمه : شهاب الدین عباسی نشر پیکان راه عرفانی عشق : تعالیم معنوی مولوی. من این کتاب را خواندم . و لذت بردم . و همینطور با مولوی این عارف بزرگ به خوبی آشنا شدم . حالا یه جمله از این کتاب که واقعا برای من لذت بخش بود : پرسید یکی که عاشقی چیست؟ گفتم که مپرس زین معانی آنگه که چو من شوی...
-
درس معلم
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1387 23:17
در کلاس روزگار درسهای گونه گونه هست درس دست یافتن به آب و نان درس زیستن کنار این و آن درس مهر درس قهر درس آشنا شدن درس با س رشک غم ز هم جدا شدن در کنار این معلمان و درسها در کنار نمره های صفر و نمره های بیست یک معلم بزرگ نیز در تمام لحظه ها تمام عمر در کلاس هست و در کلاس نیست نام اوست : مرگ و آنچه را که درس می دهد...