من صدای پای عشق را شنیده ام
من در زندان کابوس ها
رویاها را دیده ام
من در دیار سایه ها
خورشید را دیده ام
من در حصار فاصله ها
دستهایت را دیده ام
من عشق را دیده ام
من در آخرین شب حکومت ماه
در درخشش ابدی چشمان تو
فرشته خوشبختی را
از نزدیک دیده ام
من در حضور خشمگین باد
خنده ی نسیم را شنیده ام
من در تبعیدگاه دلتنگی ها
آواز وصال را شنیده ام
من در سکوت رعب آور شب
فریاد صبح را شنیده ام
من صدای پای عشق را شنیده ام
من آن ترانه ای را که
در ضیافت عاشقانه بهار
برای پرنده ها زمزمه می کردی
بارها شنیده ام
خنده تلخ آدمی همیشه از دلخوشی نیست گاهی شکستن دل کمتر از آدمکشی نیست گاهی دل آون قدر تنگ میشه که گریه هم جلوش کم میاره یه حرف ساده هم گاهی چقدر غم میاره