زندگی ترانه است
جامه های مناعت طبع شان را
پیش روی تو بدرند .
و پرده عزت نفسشان را بیفکنند
تا تو شیستگی شان را عریان ببینی .
و عزت نفسشان را آشکارا تماشا کنی ؟
تو کیستی که توقع داری با بخشیدن چیزی دنیوی
پول نان لباس و سرپناه
دیگران روح خود را در برابرت برهنه سازند ؟
بخشش
خود را با آنچه می بخشد تحمیل نمی کند .
بخشش
فقط خود را در اختیار می گذارد
و خرسند است .
بخشش خود را وام دار کسی می داند که او را می پذیرد .
نخست خود سزاوار بخشیدن شو.
نخست خود واسطه فیض شو .
چنان شایسته شو که نسیم رحمت
شایسته ات ببیند.
از معبر جان تو بگذرد
و جان دیگران را مصفا کند .
تو باید نگران این موضوع باشی که
آیا اساسا شایسته آن هستی که بخشنده باشی یا نه؟
زیرا به راستی این زندگی است که می دهد .
و این زندگی است که می ستاند .
تو یک واسطه ای
تو یک شاهد بیش نیستی .
زندگی است که به تو زندگی می بخشد
در حالی که تو بیهوده گمان می کنی این تو هستی که می بخشی .
چگونه ممکن است
ذاتی که خود هستی ندارد هستی بخش شود ؟
چگونه ممکن است تویی که عین فقر و نیازی
بخشنده باشی ؟
تو برهنه به دنیا آمدی و برهنه از دنیا می روی . تو به همها اندازه که به دنیا آورده ای از دنیا می بری .
تو در میان عریانی تولد و عریانی مرگ .
نقش واسطه ای را ایفا می کنی .
تو از زندگی می گیری و به زندگی می بخشی .
تو هیچ چیز نداشته ای
هیچ چیز نداری و هیچ چیز نخواهی داشت .
همه چیز به هستی تعلق دارد
مالک حقیقی
هستی است
چند روزی چیزی را به تو امانت می دهد
سپس پس می گیرد و روانه ات می کند .
خود را وسیله ای می داند در دست زندگی
تا زندگی به وسیله او زندگب ببخشد .
انسان شاهدی بیش نیست .
اما این انسان باید بصیرتی کسب کند
تا شایسته نام انسان باشد .
هنوز نمی توان انسان را انسان نامید .
این تناقضی است که با آن روبرو ایم .
انسان هنوز در مرحله جنینی است .
انسان چیزی است که باید متولد شود .
و شما ای کسانی که پذیرای بخششید !
ما همه پذیرای بخششیم .
مبادا منت بپذیرید .
و بدین سان یوغی بر گردن خود بگذارید .
و باری بر دوش جان بخشنده .
ما همه از زندگی چیزی دریافت کرده ایم .
زندگی است که دم به دم هوا را به ما می رساند .
زندگی است که دم به دم میوه های رنگارنگ را
در سفره ما می چیند .
زندگی است که آب را به خون تبدیل می کند و
در رگ های ما جاری می سازد .
این ماییم که همواره از زندگی می ستانیم .
دستان ما همواره خالی و دستان زندگی همواره پر است .
اگر گمان کنی که همواره پر است
آنگاه بر گیرنده بخشش خود منت خواهی گذاشت .
او را تحقیر خواهی کرد
و او همواره زیر منت تو خواهد ماند .
کسی که می بخشد و
کسی که بخشش را می پذیرد
هر دو
باید بر بال های گسترده بخشش بنشینند
و سبکبال پرواز کنند .
زیرا دل مشغولی و احساس دین کسی که بخشش را می ستاند
چیزی نیست
مگر تردید در گشاده دستی کریمی که
زمین دریا دل مادر اوست
و خدای مهربان پدر او .
کسی که می بخشد نباید خود را
بخشنده بپندارد
او همواره باید خود را واسطه بخشش ببیند .
کسی که بخشش را می پذیرد
نباید خود را مدیون این واسطه ها بپندارد .
این زندگی است که می بخشد
این زندگی است که می گیرد .
بخشنده و گیرنده دو بال یک پرنده اند .
هر دو بال را بگشایید و
بخشنده و گیرنده را از هم جدا نکنید .
همه چیز را با هم قسمت کنید و سپس فراموش کنید .
بخشنده باید فراموش کند که بخشیده است و
گیرنده باید فراموش کند که گرفته است .
هر دو باید خود را وام دار زندگی بدانند .
زیرا این زندگی است که می دهد و این زندگی است که می گیرد .
بخشنده و گیرنده شاهدی بیش نیستند .
این فقط بخشنده نیست که شاهد است .
گیرنده نیز شاهد این بخشش است .
انها هر دو شاهدان و تماشاگران نمایش پر شکوه زندگی اند .
اگر بخشنده خود را در اقیانوس هستی محو کند
اگر گیرنده خود را در اقیانوس هستی محو کند
آنگاه فقط هستی می ماند و بس .
آن دو محو می شوند
دریا می شوند
قطره دریاست اگر با دریاست
ور نه او قطره و دریا دریاست.
هر چه عشق خود را محدود تر کنی
زندان خود را تنگ تر کرده ای
دیوار گشیدن به دور عشق
یعنی چیدن بال های عشق .
عشقی که بال هایش چیده شده است .
نمی توتند تن به آبی آسمان ساید .
و در برابر دیدگان روشن خورشید به پرواز در آید.
قفس زیباست
اما درون این قفس
پرنده
همانی نیست که بال های خود را در سپهر نیلگون گسترده بود .
عشق رابطه نیست
عشق نباید خود را جمع کند
عشق باید خود را بگستراند .
عشق باید خاصیت تو باشد .
عشق باید شخصیت تو باشد .
عشق باید وجود تو باشد .
عشق باید رایحه تو باشد .
خورشید
گرم و روشن می کند
بی آنکه دلیلی برای این کار داشته باشد .
گرمی و روشنی
خاصیت خورشید است .
عشق ابتدا در تو می جوشد
و خود تو را سیراب می کند .
آنگاه لبریز می شود و
به همه چیز و همه کس می رسد .
زندگی موهبتی است بی بدیل .
موهبت زندگی را عاشقانه در آغوش بگیر .
و با تمام وجود در
ضیافت پر شکوه آن شرکت کن .
طیعی باش . آرام باش .
به درون خویش سفر کن .
زمانی را هم به خود اختصاص ده .
تنها . ساکت .
و تماشاگر عرصه روح .
در همین تنهایی و سکوت وتماشاگری ست که
زندگی ابعاد گوناگون خود را
به تو نشان می دهد .
در همین تنهایی و سکوت وتماشاگری ست که
شکوفا می شوی
و در همین شکوفایی است که
حرص و شهوت و خشم و خشونت از تو رخت بر می بنندد
در همین شکوفایی است که عشق جوانه می زند
و رایحه آن چنان مستت می کند
که بر بام می شوی و
عشق را جار می زنی .
آی مردم شما گدا نیستید!
عشق با شما است !
شما سلطان عالمید !
روضه رضوان در دل شماست !
آری عشق می آید و چنان لبریزیت می کند
که نمی توانی آن را در خود نگاه داری .
کاشف زیبایی و شکوه درون خود باش .
زندگی
آواز است
آنرا به آواز بخوان .
زندگی
ترانه است .
ترانه ای شاد .
آنرا مترنم باش .
زندگی رقص است .
آنرا به رقص آور .
زندگی ضیافتی است که مدام برپا ست.
در آن شرکت کن .
دنیا خانه قشنگ ماست .
زمین مادر ماست .
و آسمان پدرمان .
کاینات برای ما است
و ما برای کایناتیم .
هیچ چیز ما را از کل جدا نمی کند .
همه پدیده ها
عضوی از یک ارکستر بزرگ اند .
به موسیقی آفرینش گوش بسپار .
خداوند را در همه چیز ببین
او در همه چیز هست .
مسیحا برزگر .