غم دل
نمی خواند مرا آوایی ء نایی
نمی آید به گوش دل صدایی
سکوتی ژرف در خاموشی گنگ
بود جای صدای آشنایی
میان روستایی مانده تنها
نمی آید به گوش آوای پایی
دم صبح و صدای دلگش آب
ندارد در دل محزون صفایی
مگر روزی دم گرمی ببخشد
دل سرد مرا گرمی ز جایی
غم دل را کند غمخواری از مهر
صدای مهرورز همنوایی
جهان کدبانیی زیباست افسوس