و اما امروز:
از همه چیز و همه کس دورم
صمیمی ترین دوستانم غریبه اند
از خودم بیشتر فاصله گرفتم
غریبه ترین خودم هستم
روزهایم سرشار از بیهودگی اند
و طعم پوچی می دهند
و رنگ نفرت
و هر چه تلاش می کنم بیهوده است
همه نقشه هایم نقش بر آب
نمازهایم همه قضا
مناجات هایم را فراموش کرده ام
و نذر هایم را . . .
اما
معجزه!!!!
کودکی
کنار خیابان
پارچه ای کوچک باز کرده
چند قران کوچک
به رنگ سوره یس
کنار هم چیده!!
بی صدا می گرید
و اشک هایش را پنهان می کند
آه
فریبا چرا این پسر گریه می کند ؟
باز می گردم و
می پرسم چرا گریه می کنی ؟
- پولهایم را دزدیدند . حالا چه کار کنم؟
۲ سوره یس می خرم .
یکی برای خودم و یکی برای مریم!!!
و می روم
در تمام راه تا رسیدن به خانه سوره یس می خوانم
به هر جا که می نگرم نقش چشم های خیس اوست
نمی دانم چرا
اما
جان می گیرم
و به جان خانه می افتم
ظرف ها را می شویم
لباس ها را اتو می کشم
کتاب ها را
و مداد های نقاشی ام
و همه چیز را نظم می دهم
و چراغ ها را روشن می کنم
و صدای اذان را می شنوم
جان می گیرم
با عجله
نه با آرامش
دوش می گیرم
و بهترین لباسم را می پوشم
وهمان چادری را می پوشم که
روزی بی آنکه من مولانا باشم
یک نفر که شمس بود به من هدیه داد
و سر بر همان سجاده ای می نهم
که روزی بی آنکه من مولانا باشم
یک نفر که شمس بود به من هدیه داد
سر به سجده می نهم
و از او می خواهم
تا یاریم کند
تا بتوانم
مثل گذشته ها
نه بهتر و با شتاب تر
بی هیچ توقفی
بی آنکه لحظه ای غافل شوم
به سویش بشتابم
و اما امروز :
اعتراف:
سخت است
اما
باید بگویم
که من اشتباه کردم
اشتباهی بزرگ
خداوندا مرا ببخش
و خداوندا یاریم کن
همین
و اما امروز :
جمعه ۱۰ خرداد:
دوستت دارم
نه مثل دیروز
نه مثل روز هایی که اکنون هفته ها و ماه ها و سال ها از آنها می گذرد .
نه مثل فردا
و نه مثل روز هایی که شاید هرگز لمسشان نکنم
دوستت دارم مثل امروز .
دوستت دارم
نه مثل لیلی
نه مثل مجنون
دوستت دارم
مثل خودم مثل تو
دوستت دارم شریک روز و روزگارم
همیشه تا . . .
سلام به همه :
امروز تو سایت سخن یه داستان کوتاه به اسم لذت های پنهانی خوندم
و واقعا لذت بردم . راجع به درستی یا اشتباه بودن این عشق چیزی نمی گم . چون برای من اتفاق نیفتاده نمی تونم درک کنم و نظر درستی بدم . فقط می گم که اگه دوست دارین بخونین رو آدرس پایین کلیک کنین
راستی نظر یادتون نره . حتما !
امروز لابلای کتاب های شعرم کتاب شهیار قنبری رو دیدم و دوباره نه چند باره نشستم سرش و وقتی به خودم آمدم حدود 1 ساعت و نیم گذشته بود . من با این کتاب جادو می شم . پس تصمیم گرفتم اونو تو وبلاگم به دوستانی که نخوندن معرفی کنم :
دریا در من (گزینه ی ترانه ها)
شاعر: شهیار قنبری
انتشارات جاویدان
وقتی برای اولین بار جمعه را شنیدی کجا بودی ؟
قصه دو ماهی قصه چند سالگی تو بود؟
نیاز را کنار عطر کدام یار تجربه کردی؟
هفته خاکستری را کدامین روز ورق زدی؟
چگونه از بوی خوب گندم مست شدی ؟
حرف نفس هجرت کودکانه همیشه غایب نفرین نامه قدغن بیبی آبی و . . . را در خلوت کدام شب نفس کشیدی؟
من در این کتاب برای تو خواهم گفت که به هنگام نوشتن جمعه کجا بودم و در کنار نفس های کدام یار از نیاز نوشتم
دریا در من
دفتری است از گزینه ی ترانه ها به همراه یاد ها و خاطره های آن همه سال
دیر زمانی است که همه شب هایم یلداست !
و گاهی در خواب تو را دیدار می کنم . افسوس در خواب هم نا مهربانی !
ولی من باز مست تو می مانم
و تو را فریاد می زنم .
نمی دانم صدای من کوتاه است یا تو نمی شنوی !