عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

ایرج میرزا

نام: ایرج میرزا

القاب: امیر الشعرا . جلال الممالک

تولد : 1290 ه ق

وفات : 1344 ه ق

آثار : مهر مادر . نصیحت به فرزند . کارگر و کارفرما . پسر بی هنر . .

ایرج میرزا در خانواده ای شاعر پیشه در شهر تبریز به دنیا آمد. هنگامی که به سن نوجوانی رسید تحت تعلیم و تربیت استاد قرار گرفت تا پارسی را بیاموزد سپس به مدرسه دارالفنون تبریز جهت یادگیری زبان فرانسه رفته و در خارج نیز در حوزه ای که آشتیانی ها ترتیب داده بودند منطق، معانی و بیان را آموخت و در اوایل سن 14 سالگی، برای تحصیل علم او را نزد مرحوم میرزای عارف و نزد، مسیولامپر فرانسوی، فرستادند. همچنین او در این سنین شعر نیکو می سرود و امیرنظام در زمینه شعر او را بسیار ترغیب و تشویق می کرد و خط تحریر و نستعلیق را به خوبی فرا گرفت هنگام افتتاح مدرسه مظفری در تبریز توسط امیرنظام، سمت معاونت آنجا را بعهده گرفت و در اواخر ولیعهدی مظفرالدین شاه در معارف و دارالفنون به سمت جانشینی منصوب شد و مظفرالدین شاه لقب امیرالشعرایی به وی اعطا کرد.

ایرج میراز خدماتی شامل تاسیس کابینه ایالتی، اداره موزه و ... انجام داد و یکی از مسائل مهمی که در زندگی ایرج به پیشرفت او کمک شایانی کرد. آشنایی او با امیرنظام گروسی بود. امیرنظام مانند پدری دلسوز و مهربان برای ایرج بود و از هیچ گونه کمک و همراهی دریغ نداشت به او نامه های دلگرم کننده می نوشت هدایای مختلف برای او می فرستاد و از همه مهمتر او را با فرزند خود هم درس کرد و در محافل اهل فضل و کمال او را معرفی کرده و خلاصه تا آخر عمر یاری غمخار و رفیقی شفیق برای ایرج بود.

اشعار ایرج در ابتدا جز تعدادی قصید مدیحه ساریی نبود و خود این چنین نمی پسندیده و اشعار خوب و کامل او در نیمه دوم عمر او سرود شده، آن موقع که در دستگاه دولتی مشغول کار بود، بیشتر اشعار انتقادی و اجتماعی می سرود

ایرج در سفرهایی که همراه امین الدوله به اروپا داشت و آشنایی او با زبان فرانسه به او کمک فراوانی کرد تا وی را مردی آزاد فکر و متجدد و ترقی خواه بار آورد، در نتیجه او در ابزار عقاید خود بسیار شجاعانه و بی باکانه سخن می گفت اشعارش دارای روانی و سادگی خاصی بود تا همگان گفته هایش را دریابند. به رسم و رسومات خرافی و نقص های اجتماعی. تعارفات بیهوده خرده می گرفت و از آنها به دور بود.

آموزگاری دلسوز، توانا و اندیشمند بود نه برای پاداش گرفتن و نه برای مقام گرفتن و ستایش شدن شعر می سرود و از طریق زحمت و تلاش مجدانه به جایی رسیده بود. به تعلیم و تربیت کودکان بسیار اهمیت می داد و در این حین علاقه وافری به زنده کردن ادبیان غنی فارسی داشت از جمله کارهای او که برای کودکان و نوجوانان سروده است می توان به: شوق درس خواندن، مهرمادر، کلاغ و روباه، پسر بی هنر و ... اشاره کرد.

یکی از پسران ایرج به نام جعفر قلی میرزا در زمان حیات پدر به دلیل نامعلومی خودکشی کرد و پدر حساس خود را داغدار و ماتم زده ساخت.

ایرج یک پسر دیگر به نام خسرو و یک دختر دیگر به نام ربابه نیز از خود به جای گذاشت.

وفات ایرج ناگهانی و بسیار تاثرانگیز در روز دوشنبه 27 شعبان سال 1344 هجری قمری که مطابق با یکی از آخرین روزهای ماه اسفند سال 1304 هجری شمسی بود اتفاق افتاد و علت آن را سکته قلبی نگاشته اند.

 

پسر بی هنر

 

 

داشت عباس قلی خان پسری

 

پسر بی ادب و بی هنری

 

اسم او بود علی مردان خان

 

کُلفت خانه زدستش به امان

 

هر سحرگه دم در بر لب جو

 

 

چون کِرْمِ به گل رفته بود فرو

بسکه بود آن پسره خیره و بد

همه از او بدشان می آمد

 

هر چه می گفت لَلِه لج می کرد

دهنش را به لَلِه کج می کرد

هر کجا لانه گنجشکی بود

بچه گنجشک در آوردی زود

هر چه می دادند، می گفت کم است

 

مادرش مات که این چه شکمست

نه پدر راضی از او نه مادر

 

نه معلم نه لَلِه نه نوکر

ای پسر جانِ من این قصه بخوان

 

تو مشو مثل علی مردان خان

 

شعری که ایرج برای سنگ مزارش سروده است

ای نکویان که در این دنیایید

یااز این بعد به دنیا آیید

این که خفته است در این خاک منم

ایرجم، ایرج شیرین سخنم

 مدفن عشق جهان است اینجا

یک جهان عشق نهان است اینجا

عاشقی بوده به دنیا فن من

مدفن عشق بود مدفن من

آنچه ار مال جهان هستی بود

 

حرف عیش و طرب مستی بود

 

هر که را روی خوش وخوی نکوست

مرده و زنده من عاشق اوست

 

من همانم که در ایام حیات

بی شما صرف نکردم اوقات

تامرا روح و روان در تن بود

شوق دیدار شما در من بود

بعد چون رخت زدنیا بستم

باز در راه شما بنشستم

گرچه امروز به خاکم ماواست

چشم من باز به دنبال شماست

 

 

بنشینید بر این خاک دمی

بگذارید بر خاکم قدمی

گاهی اوقات از من به سخن یاد کنید

 

در دل خاک دلم شاد کنید

ابیاتی از شعر نصیحت به فرزند

 

 

ازحال جهان ز کهنه و نو

دارم پسری بنام خسرو

هر چند که سال او چهار است

پیداست که طفل هوشیار است

در دیده من چنین نماید

بر دیده غیر تا چه آید

هر چند که طفل زشت باشد

در چشم پدر بهشت باشد

هان ای پسر عزیز دلبند

بشنو زپدر نصیحتی چند

می باش به عمر خودسحر خیز

وزخواب سحرگهان بپرهیز

از نرم و خشن هر آنچه پوشی

باید که به پاکیش بکوشی

گر جامه گلیم یاکه دیباست

چون پاک و تمیز بود زیباست

چون غیر به پیش خویش بینی

انگشت مبر به گوش و بینی

زان بر کس خلال منمای

ناخن بر این و آن مپیرای

در بزم چنان دهن مدرّان

کت قهرِ دهان شود نمایان

خمیازه کشید می نباید

طوری که به خلق خوش نیاید

با مادر خویش مهربان باش

آماده خدمتش به جان باش

باچشم ادب نگر پدر را

از گفته او مپیچ سر را

چون با ادب و تمیز باشی

پیش همه کس عزیز باشی

نادان به سر زبان نهد دل

در قلب بود زبان عاقل

زنهار مگو سخن بجز راست

هر چند ترا در آن ضررهاست

گفتار دروغ را اثر نیست

چیزی زدروغ زشت تر نیست

از عیب کسان زیان فروبند

عیبش به زبان خویش مپسند

گه صنعت و حرفتی ندانی

زحمت ببری ز زندگانی

هر شب که روی به جامه خواب

کن نیک تامل اندر این باب

کان روز به علم تو چه افزود

وزکرده خود چه برده ای سود

روزی که در آن نکرده ایی کار

آن روز ز عمر خویش مشمار

من می روم و تو ماند خواهی

وین دفتر درس خواند خواهی

این جا چو رسی مرا دعا  کن

با فاتحه روحم آشنا کن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد