می ماند به راه
تا سپیده دم
بیداری
فکر کردن به آن قصه بزرگ .
در راه عشقی کهنخ و بی پایان .
که به فردایش امید واریم .
عشقی فراتر از همه دنیا ها .
همه لذت ها .
سواری بر اسبی می تازد .
بی فکر .
در عالمی دور .
در واپسین گام هایش
با چهره بر افروخته
به انتهای راه می اندیشد .
و با تمام قوا می کوشد .
تا خود را اثبات کند .
پس می ماند بر صفحه هستی .
تا سپیده دم تبسم ها .