دو شنبه 28 تیر
پرویز عزیزم امیدوارم حالت خوب باشد از حال من و کامی بخواهی بد نیستیم و با بی صبری انتظار ورود تو را می کشم دیروز برایت یک نامه نوشتم و امروز هم دومین نامه را می نویسم از روز شنبه عصر آمدم پیش مادرت و حالا مشغول زندگی هستم هوای تهران بر عکس آنچه که روزنامه ها نوشته اند بسیار خوب است یعنی برای ما ! آنجا را که دیگر نمی دانم حتما زیاد فرق نکرده پرویزم راجع به کتابم به امیرکبیر تلفن کردم و یک نسخه را فرستادند منزل و من نشستم غلط گیری کردم و امروز هم قرار است بیایند و ببرند شعر ستاره ها و یک شب هم هست یعنی به کتاب اضافه شده مقدمه ی شفا هم بسیار خوب بود و خلاصه گویا روز شنبه دیگر منتشر بشود همان طور که تو گفتی با هیچ کس تماس نگرفتم حائری دو سه مرتبه تلفن کرد و مرا به انجمن دانشوران دعوت کرد و گفت قبلا به مهمانان قوا داده ام شما را دعوت کنیم و اصلا این مجلس به افتخار شماست ولی من همان طور که به تو قول داده بودم معذرت خواستم و گفتم فعلا فکر کنید که من هنوز در اهواز هستم البته وقتی شوهرم آمد با کمال میل
کتابم بسیار قشنگ چاپ شده و مخصوصا پشت جلد آن بسیار عالی است اگر من کتاب را نمی دیدم با غلط منتشر می شد و امیدوارم تو دیگر اعتراض نکنی که چرا به امیرکبیر تلفن کرده ام
پروز جانم نمی دانم تو آنجا چه می کنی نامه ات که هنوز نرسیده ولی آرزویم این است که در هر حال خوشبخت و راضی باشی دیروز رفتم بازار و مقداری پارچه خریدم البته نه مقداری ... چون آن وقت خیال می کنی 10 یا 20 متر نه ... فقط یک پیراهنی ... آن هم چون پارچه اش معرکه بود و ارزان .
پرویزم حالا چون تازه دو سه روز است که از تو دور شده ام و اطرافم را هم بچه ها گرفته اند زیاد ناراحت نیستم ولی وقتی دیدار آنها برایم عادی شد آن وقت دوری تو را بیشتر حس خواهم کرد همیشه در زندگی به تو احتیاج داشته ام چه آن زمانی که با هم قهر بوده ایم و چه آن زمانی که حالت عادی داشته ایم در همه حال حس کرده ام که تنها تکیه گاه من تو هستی گاهی اوقات فکر می کنم که چرا باید وجود کثیف من زندگی تو را تا این حد ناراحت و پر از سر و صدا کند از خودم به شدت متنفر می شوم و آرزو می کنم که بمیرم و در عوض تو خوشبخت باشی و مردم نگویند که من زن بدی هستم تو مرا خوب می شناسی من از هیچ چیز نمی ترسم و اگر تصمیم بگیرم هیچ کاری برایم غیر عملی نیست من از این که مدتی ست زندگی تو را تلخ کرده ام رنج می برم و افسوس می خورم که چرا نمی توانم مثل زنهای دیگر قانع و راضی باشم و این قدر آرزو در دلم نهفته است و چرا زندگی یکنواخت روزانه مرا قانع نمی کند بدون شک روزی خواهد رسید که من از دست افکار خودم و از دست بار گران عذاب که بر دوش دارم فریاد بزنم و باز هم ناچارم از تو کمک بخواهم زیرا جز تو کسی را ندارم و تو در عین حال که درد من هستی دوای درد من هم هستی و من نمی دانم تو را چه بنامم دوستت دارم دوستت دارم مثل یک بچه ای که به آغوش گرم مادرش بیش از هر چیز دیگری علاقه دارد و اگر مادرش او را به سختی تنبیه کند باز به دامن او پناه می آورد
پرویز امیدوارم نامه ی من تو را خسته نکرده باشد و در عین حال باز مثل پارسال نگویی که نامه هایت لحن دیگری پیدا کرده با همین راضی باشی چون حقیقت است و گمان نمی کنم از سوز و گداز دروغی که دیگر به من و تو نمی اید خوشت بیاید امیدوارم زودتر بیایی منتظر نامه ی تو هستم
تو را می بوسم
فروغ
شنبه 29 تیر
پرویز محبوبم دیروز جمعه بود . من مثل همیشه از صبح به خانه ی شما رفتم . خانه ی شما حالا دیگر خیلی خلوت شده تو نیستی خسرو هم رفته دماوند بقیه هم که اصلا سر و صدا ندارند . روز خوشی بر من گذشت .
پرویز جان حالا که من و دخی با هم دوست شده ایم من تا حالا نمی دانستم که دخی این قدر شیطان است دیروز بعد از ظهر ماها این قدر خندیدیم که همه از خواب بیدار شدند من و دخی می خواهیم هفته ی اینده با هم یک عکس برداریم و برای تو بفرستیم قرار شده است نصف پولش را من بدهم و نصفش را او . سر غذا منوچهر از ما عکس برداشت عصر هم خانم جانت من و دخی را بع گردش برد رفتیم نزدیک های آب کرج و یک قدری قدم زدیم و خورکی هم برایمان خرید شب هم که من می خواستم به خانه برگردم آقا جانت یک شیر دو تا صابون و یک مجله ی مصور به من داد .
پرویز حان من از همه کسانی که در غیاب تو به من محبت می کنند بی ادازه ممنون هستم . دلم می خواهد وضعی پیش بیاید و من بتوانم از این همه لطف و مهربانی به نحو مطلوبی سپاسگزاری کنم . بهترین ساعات عمر من در میان آنها می گذرد و هر چند که همیشه نبودن تو مرا آزار می دهد ولی آنجا برای من از همه جا بهتر است .
پرویز عزیزم اینجا دو سه روزه همه ی فکر من در اطراف زندگی آتیه ام دور می زند نمی دانی چه فکرها می کنم چه نقشه ها می کشم و چه برنامه هایی تنظیم می کنم اگر بدانی به من می خندی چون من خودم هم در میان این همه نقشه وبرنامه سرگردان مانده ام .
تو را در نظر مجسم می کنم بچه مان را . خودم را خانه مان وهمه چیز در نظرم جلوه ی مطبوعی دارد من به زندگی آتیه ام بسیار خوش بین هستم پرویز به خدا من وقتی فکر می کنم که خانم خانه ای شده ام و مثلا صبح باید بلند شوم و برای شوهر خوبم صبحانه درست کنم قلبم از شوق می لرزد من پیوسته انتظار آن روزها را می کشم من دلم می خواهد تو زودتر بایی و آروزهای من تحقق پیدا کند .
دل من خیلی چیزها می خواهد نگاه من تا به روی یک زن و مرد جوان که دست در دست هم انداخته و از خیابان می گذرند م یافتد بی اختیار تو را آرزو می کنم دلم از بغض و حسد فشرده می شود من تازگی ها جسود شده ام و جز به هیچ کس دیگر حسودی نمی کنم .
پرویز عزیزم محبوب دلم زودتر بیا من آرزوی دیدار تو را می کشم من دلم می خواهد زودتر بیایی من تو را خیلی دوست دارم ..
خیلی .... همان قدر که تو مرا دوست داری و شاید بیشتر پرویز من دلم برای تو خیلی تنگ شده زودتر بیا می دانم که هر قدر بگویم زودتر بیا در تاریخ آمدن تو تأثیری نمی کند زیرا تو می ترسی آلت دست من شوی ولی باز هم می گویم زودتر بیا تو را به خدا زودتر بیا
تو را می بوسم
فروغ
شنبه 31 تیر
پرویز جانم نمی دانم چرا برای من نامه نمی نویسی خیلی ناراحت هستم الان نزدیک 6 روز است که آمده ام و از تو هیچ خبری ندارم امیدوارم حالت خوب باشد از حال من و کامی بخواهی بد نیستیم ولی من خودم نمی دانم چرا مدتی است این قدر ناراحت هستم مثل این است که اعصابم دیگر قدرت تحمل هیچ چیز را ندارد آنقدر ضعیف و خسته هستم که با کوچک ترین ناملایمتی از زندگی سیر می شوم بدتر از همه تو هم نیستی و من نمی دانم به چه ترتیب خودم را تسکین بدهم پرویز با بی صبری منتظر آمدن تو هستم کار کتابم همان طور که برایت نوشتم قرار بود امروز منتشر بشود ولی باز گویا اشکالاتی پیش آمده ودر هر حال شنبه ی دیگر حتمی است پرویزم من از تنهایی خیلی ناراحت هستم و بالاتر از همه نمی دانم چرا از اینده این قدر می ترسم یک حس نامعلومی پیوسته مرا مضطرب می کند و نیم دانم اسمش را چه بگذارم مثل این است که حادثه بدی در کمین من نشسته همیشه خودم را در معرض خطر می بینم و حس می کنم که یک آدم بدبختی بیشتر نیستم چون روحم متزلزل و اعصابم ضعیف شده . پرویزم نمی دانم برای تو چه بنویسم تو که مرا فراموش کرده ای و اصلا برایم نامه نمی نویسی ولی آرزویم این است که هر جا که هستی خوش و خوشبخت باشی برای من این مهم نیست که تو برایم زیاد نامه بنویسی مهم این است که دوستم داشته باشی و این را هم بدانی که من دوستت دارم
پرویز جانم دیشب کامی با کلور و فریدون و بچه ها رفته بود کافه شهرداری و خلاصفه وقتی آمد خیلی خوشحال بود چون می دانی که وسایل بازی برای بچه ها در آنجا فراوان است و خلاصه تصمیم گرفتم گاهی اوقات او را همراه بچه ها بفرستم چون در منزل همبازی ندارد و وقتی هم می رود پیش مامان عوض بازی کردن به سر و کله ی همدیگر می پرند و خوب نیست پرویز من با پدرم قهر هستم و دیگر هیچ وقت با او آشتی نمی کنم چون او مرا دوست ندارد و از گفتن هیچ حرف مبتذلی پشت سر من خودداری نمی کند و من هم تصمیم گرفتم که به هیچ وجه او را نبینم و تا حالا هم ندیده ام و امیدوارم هیچ وقت مجبور نشوم او را ببینم پرویز جانم دوستت دارم و منتظر آمدنت هستم .
فروغ
سه شنبه 3 مرداد