عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

نامه های فروغ در زندگی مشترک

نامه ی شماره 14

پنج شنبه 4 مرداد

پرویز عزیزم امروز و دیروز از تو نامه داشتم و از قراری که نوشته ای حالت خوب شده آرزویم این است که همیشه سلامت باشی از حال ما بخواهی خوب هستیم و فقط انتظار آمدن تو را می کشم در نامه هایت از من اظهار رضایت کرده ای البته من همیشه میل دارم که رعایتنظر تو را کرده باشم ولی تو هم باید فکر کنی که زیاد مرا محدود نسازی زیرا من حتی اگر هم احتیاج به آزادی نداشته باشم همین فکر آزادی و تلقین آزادی مرا شخصیت می بخشد و به من کمک می کند و مرا تشویق می نماید .
پرویز عزیزم کتابم در هفته ی اینده حتما منتشر خواهد شد راجع به فریدون کار نمی دانم برایت چه بنویسم او مرد شریفی است و تو نباید به او فکر بدی داشته باشی او از آمدن من توسط مادرت مطلع شده یعنی همان شبی که ما آمدیم به منزل شما تلفن کرده بود و خانمت هم گفته بود که آمدند و به من هم تلفن کرده و من ناچار هستم که راجع به کار کتابم با او صحبت کنم البته من بیش از این یکی دو بار با او صحبت نکرده ام و اگر من بخواهم نه با او که این کار را به عهده گرفته صحبت کنم و نه با امیرکبیر تماس بگیرم آن وقت بعد از این که کتابم چاپ شد و پر از غلط بود چه کاری از دست من بر می اید همچنان که اگر برای من یک نسخه نفرستاده بودند همان طور با غلط چاپ می شود . البته پرویز من تو را دوست دارم در این هیچ شکی نداشته باش ولی تو هم با من طوری رفتار کن که عادلانه باشد می بینی که راجع به من تازگی ها حرفی زده نمی شود و دلیلش این است که فریدون کار جوان نجیبی است و همه جا از من دفاع می کند البته حالا نمی توانم جریان را به طور مفصل برای تو بنویسم ولی در اینده وقتی آمدی هر چه بپرسی حواب خواهم داد پرویز من تو را دوست دارم و بی نهایت علاقه دارم که زندگی ام را با تو ادامه بدهم و می دانم که اگر از تو جدا بشوم خاطره ی عشق و محبت تو پایان عمر مرا رنج خواهد داد ولی چه کنم تو انصاف داشته باش ن تا آنجا که می توانم دستورات تو را به کار می بندم مجله ی سخن از من دعوت کرد نرفتم دانشوران را هم که نوشتم اینجا مرتب به وسایل مختلف برای دیدن من اقدام می کنند ولی من به خاطر تو و به خاطر این که فکر می کنم بعدها همه چیز برایم فراهم خواهد شد معذرت می خواهم راجع به پول کتابم چند روز پیش امیرکبیر تلفن کرد که برای گرفتن حق التألیف بروم من هم رفتم بابت 1200 جلد 720 تومان به من پول داد که 600 تومان آن را بلافاصله به بانک گذاشتم و 50 تومان کتاب گرفتم یعنی قرار شد 5 جلد کتاب خودم را از قرار جلدی 5 تومان یعنی با 1 تومان تخفیف به خودم بدهد و بعد یک ( ویس و رامین ) گرفتم 15 تومان یک گلستان سعدی 15 تومان 70 تومان باقی مانده را هم برای خودم کمی چیز خریده ام و دارم و چون از پارسال 140 تومان قرض داشتم و به تو هم گفته بودم 100 تومانی را که از حائری طلب داریم یعنی فریدون کار گرفته به او گفتم که ببرد و به مامانم بدهد و 40 تومان فرامرز را هم می خواهم بدهم و به قرضم و خلاصه مامانم می گفت که او پول را آورده و دم در داده و پرویز جان خلاصه ممکن است یک کمی ولخرجی کرده باشم ولی به خدا 600 تومان مال تو هر کاری می خواهی بکن پرویزم دیگر خسته شدم امیدوارم تو زودتر بیایی
تو را می بوسم
 فروغ

نامه ی شماره 15

شنبه 5 مرداد

پرویز محبوبم من تازه امروز از منزل پوران مراجعت کردم برایت نوشته بودم که پوران سخت مریض است و چون تنها بود و احتیاج به کمک و پرستاری داشت من ناچار به آنجا رفتم تو به من گفته بودی که کمتر به آنجا بروم و شب نمانم ولی پرویز عزیز من این یک مورد استثنایی بود و من ناچار بودم بروم زیرا او به کمک احتیاج داشت ولی حالا که امروز الحمدالله حالش بهتر شده من برگشتم تقریبا سه روز آنجا بودم امیدوارم تو از این حیث مرا ملامت نکنی .
در این دو روز بسیار سعی کردم برای تو نامه ای بنویسم ولی فرصت پیدا نکردم مجبور بودم از او مواظبت کنم ولی حالا که برگشته ام برنامه ی گذشته را تعقیب می کنم نامه ای برای من فرستاده ای و نوشته ای مبلغ 550 ریال پول برایم داده ای هنوز که به دستم نرسیده چون این سه روز اینجا نبودم و پستچی کاغذ را به بچه ها نداده شاید امروز بیاید ولی پرویز من فکر می کنم موضوع اسکناس 50 ریالی اشکالی نداشته باشد چون لایحه 2 ماه تمدید مدت جمع آوری اسکناس ها در مجلس سنا تصویب شده و گذشته از این پکت هایی که تا روز 31 تیر به پستخانه رسیده همه را به بانک ملی فرستادند تا اسکناس ها را خرد کنند و من امیدوارم پکت من هم جز همین پکت ها باشد اگر این طور باشد دیگر احتیاج به توصیه های تو ندارم ولی در عین حال از این که تو کار را برای من آسان کرده ای تشکر می کنم .
پرویز خبر خوشی برای تو دارم آه نه برای تو چون به تو مربوط نیست ولی چون مرا خوشحال کرده فکر می کنم تو هم خوشحال شوی من 8 ماه دیگر خاله می شوم حالا می فهمی مرض پوران چه بود ؟ من بسیارخوشحالم .
 پرویز من ... دیشب خواب تو را دیدم هر شب خواب تو را می بینم هر شب خواب می بینم که آمده ای امروز صبح وقتی از شمیران بر می گشتیم سراسر راه را به تو فکر می کردم . بیهوده آرزو می کردم که ای خدا خواب من تعبیر شود و وقتی به خانه می رسم پرویز را در آنجا ببینم ولی افسوس تو نبودی هیچ چیز جز یک سکوت ملال انگیز و خشم آور انتظار مرا نمی کشید .
 پرویز چه قدر این دوری طولانی و وحشتنک شده است این آرزو دارد قلب مرا می خورد قلب مرا خون می کند آرزوی دیدن تو در آغوش فشردن تو بوسیدن تو . چرا نمی توانم مثل همیشه تو را در کنار خود داشته باشم ؟ چرا نمی توانم سرم را روی سینه ی تو بگذارم و غم های دلم را فراموش کنم .
روزها با سردی و خاموشی می گذرد هر روز آفتاب را می بینم و جنب و جوش زندگی را در اطراف خود حس می کنم ولی مثل این است که این آفتاب به روی همه می تابد جز من مثل این است که زندگی مرده و من بیهوده زنده هستم از زندگی دیگران دزدیده ام . چه فایده دارد من این چیزها را برای تو بنویسم مگر تو نمی گویی که عشق باید در سینه پنهان گردد من اگر بگویم تو را دوست دارم تو خواهی گفت می دانم . و باز اعتراض می کنی باز سه صفحه کاغذ را سیاه می کنی و سرانجام نتیجه می گیری که در عشق خود گم شده ام و خود بین هستم . باید این ناله را خفه کرد . باید به حرف تو گوش داد .
ولی بهتر است تو به نامه های خودت هم توجه کنی تو هم مثل من هستی و من می توانم در برنامه ی تو لااقل سه بار جمله ی تو را دوست را پیدا کنم تو فقط اعمال مرا می بینی . اگر این بد است برای همه بد است .
بدیش اینجاست که تو به همه چیز حتی به عشق از دریچه ی یک آدم 28 ساله نگاه می کنی و انتظار داری که من هم این طور باشم و یک شبه راه صد ساله بپیمایم من دوست دارم که دختر عاقلی باشم و با همه ی فکر و عقلی که در این سن دارم سعی می کنم تا اعمالم خوب و مطابق میل تو باشد اگر کسی به من بگوید بچه من عصبانی می شوم ولی تصدیق کن که نمی توانم به قدر یک زن 28 ساله از لحاظ فکری پیر شوم و تجربه داشته باشم اعمال من با سن من متناسب است و اگر خطایی مرتکب شوم البته از نظر تو خطایی مرتکب شوم سزاوار سرزنش و ملامت نیستم و کسی نمی تواند بگوید که من بد هستم چون من آن کار را با علم به این که بد است انجام نداده ام البته اگر می توانستم تشخصی بدهم بد است . نمی کردم تو امروز تجربه ات از من بیشتر است من عقاید و افکار تو را محترم می شمارم و به آنها ایمان دارم ولی من موقعی می توانم آنها را قبول کنم که تو مرا در ارتکاب عمل بدم گناهکار ندانی و پیوسته نگویی که خودبین هستی خودخواه هستی حق ناشناس هستی و هزار چیز دیگر هستی تو وقتی می خواهی درباره ی من قضاوت کنی نشاط و حرارت جوانی و غرور و حساسیت مرا که آن هم مخصوص دوران جوانی است درنظر بگیر و آن وقت بگو چه زن بدی دارم .
 خودت را به یاد بیاور که در این سن چگونه فکر میکردی و چه حالاتی داشتی بعد مرا با خودت مقایسه کن آن وقت می فهمی که من بد نیستم من فقط بدیم این است که در موقع نامه نوشتن اخلاق تو را در نظر نمی گیرم .
پرویز عزیزم من روز 2 مهرماه انتظار تو را دارم من این روز را دیشب در خواب دیدم و هنوز لذت عجیب و مست کننده ی این خواب در وجود من باقی ست هنوز مثل این است که صورت تو جلوی صورت من قرار گرفته و من چشمان تو را می بینم و گرمی نفس تو را احساس می کنم .
مثل این است که موهای سیاه تو را با دست پریشان می کنم خودم را در بغل تو میاندازم و می خندم گریه می کنم ناله های شاد من در میان دولبم می لرزد مثل این است که من و تو با هم توی کوچه راه می رویم و تو آن کت تابستانی و روشن را به تن داری و لبخندمی زنی آه خدای من دیشب چه شب شرینی بود تا صبح با تو بودم در آغوش تو خفته بودم کاش این شب تمام نمی شد و کاش رؤیای من حقیقی بود من پیوسته در خواب با احتیاط از خودم می پرسیدم ایا خواب هستم یا بیدار و بعد در خواب بر بیداری خودم مطمئن می شدم و تصور می کردم بیدار هستم و شب تا صبح یک لحظه خنده لبان تو مرا ترک نکرد من دیشب تا صبح صورت خندان تو را دیدم .
مثل این که فریادی در دلم هست که خاموش نمی شود مثل این که همه ی وجود من در خیال تو گم شده و این صدا فریادی ست که از قلب بدبخت من بر می خیزد که از دست خیال تو فشار آرزوی تو غم دوری تو و اشتیاق دیدارتو به فریاد آمده است این صدا درد است ناله است هیجان و فشار است و هر زمان رنگی دارد .
 احساس می کنم که دیگر این زندگی برایم تحمل ناپذیر شده است همه ی ذرات وجود من تو را می خواهند این زندگی به جای این که رفته رفته برایم عادی شود رنج آور شده است من پیوسته انتظار تو را می کشم و فقط از خدا تو را آرزوی می کنم
تو را می بوسم
فروغ

 

 

نامه ی شماره 16

شنبه 8 مرداد

پرویز عزیزم امیدوارم حالت خوب باشد از حال من و کامی بخواهی بد نیستیم دیگر حوصله ام به کلی سر رفته چون تو هم نمی ایی و هیچ کس را هم جز تو ندارم که با او زیاد رفیق باشم پرویز حانم نمی دانم چرا حالم این قدر بداست می ترسم دیوانه بشوم هیچ وقت در قلبم احساس آرامش و راحتی نمی کنم گاهی اوقات اگر به من چیزی نگویند تا سه روز غذا نمی خورم می روم پیش مامان و بر می گردم و می گویم غذا خورده ام در صورتی که اصلا چیزی نخورده ام میلی به غذا ندارم شب ها آن قدر ناراحت می خوابم و آن قدر خواب های وحشت انگیز می بینم ه حالا از خوابیدن هم بدم می اید یک حالت اضطراب همیشگی دارم و نمی دانم علتش چیست روی هم رفته از زندگی سیر شده ام خیال نکن باز از روی احساسات حرف می زنم نه به خدا علاقه ای به زندگی ندارم . دلم می خواهد بمیرم و در عوض وجود من باعث ناراحتی کسی نباشد روزها اغلب برای خودم می نشینم و شعر می سازم تا حالا 4 قطعه شعر خوب درست کرده ام که یکی را فردا در سپید وسیاه بخوان این شهر را خودم در صندوق پسا مجله ی سپید و سیاه انداختم و گمان می کنم فردا بگذارد چون همان روزهای اول آمدنم به تهران به صندوق انداخته ام پرویز جانم نمی دانم تو با من چه خواهی کرد ایا مرا همچنان دوست خواهی داشت یا به یک باره مرا ترک خواهی کرد من همیشه به این موضوع فکر می کنم من تو را دوست دارم از ته قلب می گویم هیچ وقت خاطره ی محبت های تو را فراموش نمی کنم نمی خواهم تو رابدبخت ببینم هر وقت من حس می کنم که وجود من باعث بدبختی توست من فروغ را از صحنه ی زندگی تو کنار می کشم من نمی خواهم تو به خاطر من که ارزش و لیاقت فدکاری را ندارم رنج بکشی پرویز به خدا نمی دانی چه قدر بدبخت هستم هیچ وقت فریب ظاهر مرا نخور همیشه غصه می خورم و از این که راه علاجی برای دردهای روحی خودم پیدا نمی کنم ناراحت هستم پرویز تو باید همیشه خوشبخت باشی چون پک هستی به هیچ کس بدی نمی کنی و همه تو را دوست دارند ولی من نه . من چه هستم ... یک آدم بدبختی که هر کسی زورش می رسد به یک ترتیب او را آزار می دهد یک آدمی که شعله ای روحش را می سوزاند وقدرت فریاد کشیدن ندارد یک آدمی که به هیچ کس کاری ندارد و از حال دنیا به همین کتاب و دفترش راضی است ولی باز هم مردم خیال می کنند که او سر تو را شیره می مالد و پولهای تو را لباس می خرد پرویز چه بگویم قلبم پر از درد است می ترسم تو هم آخر مرا رها کنی می ترسم تو هم فکر کنی که من بد هستم و آن وقت من چه خواهم کرد چه طور این همه بدبختی را تحمل خواهد کرد ؟مرا ببخش اگر زیاده از حد روده درازی کردم
 نمی دانم چرا این قدر غصه می خورم زودتر بیا تو را با تمام قلب و روحم می خواهم ومی بوسم
فروغ
پرویز جان نوشته بودی موهایم چه کار کردم هیچ رفتم و رنگ مشکی زدم و حالا خیلی خوب شده و راضی هستم .


نامه ی شماره 17

شنبه 9 مرداد

پرویز عزیزم امیدوارم حالت خوب باشد دیروز و امروز باز نامه ی تو برایم رسید از این که برایم زیاد نامه می نویسی ممنون هستم وقتی نامه های تو برای من می رسد تمام غم و اندوهم را فراموش می کنم و به قدری نامه های تو روی من مؤثر است که گاهی اوقات اگر افکار غلطی هم دارم به کلی از مغزم فرار می کنند و در خودم احساس آرامش و صفای باطن می کنم پرویز دوستت دارم همان طور که برایت نوشتم مثل بچه ای که مادرش را دوست دارد و به مادرش احساس احتیاج می کند تنهایی روح مرا می جود و افکارم را باطل و فاسد می سازد تمام ناراحتی های فکرم مال تنهایی است وقتی تنها هستم و کسی نیست تا افکار پک و سالم به من تلقین کند آن وقت دست و پا بسته اسیر افکار عجیب خودم می شوم که یک وقت می بینم که دیگر هیچ قدرت مقاومت ندارم می بینم از زندگی سیرم حس می کنم که همه به من با چشم تحقیر نگاه می کنند و به نظرم می رسد که وجودم عاطل و باطل و باعث ننگ و ناراحتی است آن وقت رنج می برم و پیش خودم نقشه می کشم که همه را از دست خودم راحت کنم از لحن نامه ات فهمیدم که نامه های اخیر مرا خوانده ای و ناراحت شده ای پرویز مرا ببخش مگر من می توانم تو را ترک کنم مگر من می توانم تو را دوست نداشته باشم با همه ی وجودم تو را طلب می کنم و دلم می خواهد بمیرم و دیگر دچار این مالیخولیا و عذاب فکری نشوم پرویز گاهی اوقات زندگی برایم مثل یک کابوس تلخ و کشنده می شود دلم می خواهد حرف هایم را باور کنی دلم می خواهد مرا آن طور که دلم می خواهد دوست داشته باشی حالا که دارم این نامه را برای تو می نویسم اشک از چشم هایم می ریزد ونمی دانم چرا گریه می کنم همیشه همین طور هستم حتی وقتی می خواهم حرف های روزانه ام را بزنم بغض گلویم را می گیرد بدون شک عاملی هست که مرا رنج می دهد ولی خودم نمی فهمم هیچ علت حالات و روحیات عجیب خودم را نمی فهمم دیشب نشسته بودم فکر می کردم و پیش خودم گفتم حتما علتش این است که تنها هستم و تنهایی باعث تفکر و ناراحتی من شده تو زودتر بیا چه فایده دارد آخر شهریور تو زودتر بیا و در عوض ما هم بعد از یک ماه که مرخصی تو تمام شد با تو می اییم آنجا زندگیمان راحت تر است آرامش دارد و من و تو هستیم و من و تو ، پرویز جانم به خدا و به جان کامی جز تو هیچ کس را دوست ندارم و هیچ چیز نمی تواند جای تو را در قل من پر کند من اگر از تو جدا بشوم خودم را می کشم نه این که فکر کنی دروغ می گویم
 محبت تو در رگ و پی من ریشه دوانده و بارها تا مرحله آخر جدایی هم توانسته ام استقامت کنم ولی در آن دم آخر با یک حرف یا یک نگاه صمیمانه ی تو رشته ی همتم از هم گسسته و باز مثل دیوانه ها به دامن تو پناه آورده ام چه کسی می تواند محبت مرا به تو انکار کند اگر گاهی اوقات دیوانه می شوم و حرفهای پرت می زنم مرا ببخش من حس می کنم که اعصابم خسته و فرسوده شده و احتیاج به استراحت و آرامش دارم پرویزم نشوته بودی بروم آبله بزنم من کامی را هفته ی پیش بردم و آبله کوبیدم ولی خودم هنوز نکوبیده ام و تصمیم دارم خودم بروم و بکوبم موهایم را هم سیاه کرده ام و این طور که بچه ها می گویند از اول بهتر شده و خودم هم راضی هستم دو تا پیراهن خیلی قشنگ هم خریده ام که هنوز ندوخته ام راجع به کتابم دیروز از امیرکبیر تلفن کردند که کتاب تمام شده و اجازه ی انتشار بدهید من هم گفتم که دیگر خودتان می دانیدو گویا فردا منتشر بشود یک جلد برای تو خواهم فرستاد خودم 10 جلد کتاب می گیرم که می خواهم بین دوستانم قسمت کنم اول گفتم 5 جلد بعد دیدم 5 جلد خیلی کم است و خلاصه نزدیک 80 تومان از حق التالیفم را کتاب گرفتم یعنی 10 جلد کتاب و دو جلد هم سعدی و ویس و رامین پول از فرامرز هنوز نگرفته ام وقتی آمد می گویم بدهد بقیه پولم هر چه ماند تو و کامی تو کت و شلوار بخر و برای کامی سه چرخه می خرم تو را می بوسم من همیشه مال تو خواهم بود .
فروغ



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد