A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel
درباره من
می دانم که توصیف مشخصی از عشق مشکل است
اما چیزی که می توان در مورد آن گفت این است که در ذات انسان نوعی شور و علاقه به نظم دادن وجود دارد .
در روح و روان انسان ها نوعی محبت و در جسم آنها تمایلی پنهان و ظریف به در اختیار داشتن آنچه با تمام رازهایش دوستش دارد وجود دارد .
عشق تنها یک نقطه نورانی است و دیگر هیچ ء که به نظر می رسد بر زمان مسلط می شود .
کمتر روزی به چشم می خورد که عشقی در آن وجود نداشته باشد .
لیکن تا زمانی که عشق هست روشنایش را بر تمام گذر زمان که پشت سر یا پیش رو دارد می گستراند . این نور بر هر کسی که بخواهد عشق را دنبال کند می تابد .همیشه دوست داریم در مورد آنچه که دوست داریم حرف بزنیم و در مورد چیز های بسیار معنوی چیزی جز نوشتن برای گفتن نداریم .
من قبل ها نیز از عشق سخن گفتم
اما نمی دانم آنچه را که گفتم چه بوده
حس می کنم می توانستم سالم زندگی کنم دزد باشم و یا آشوبگر
اما اکنون عاشقم از صمیم قلب
ادامه...
عالیه ی عزیزم نزدیک نیمه شب است . نمی توانم بخوابم . واقعه ی اخیر در زندگانی نویسنده بیشتر اهمیت دارد . دیشب خواستم از تو احوالپرسی کنم . مانع شدند . از دور به اتاق خودمان نگاه کردم . چراغ را خاموش دیدم . ددین این منظره ، مرا غمگین کرد . ناچار از دیوار بالا آمدم . مدتی روی پشت بام نشستم ، ایراد نگیر ، محبت داشتن منوط به این نیست که شخص پول فراوان داشته باشد یا زیاد از حد وجیه و محبوب باشد . اگر خطایی از من سر زد ، کدام انسان بدون خطا زندگی کرده است این هم در نتیجه ی جنونی است که صدمات زندگی برایم فراهم کرده است . خودت می دانی . طبیعتا تا دو جنس به هم جوش بخورند با هم کشمکش دارند ولی این دفعه دعوا بی موضوع بود . هوا سرد شده ، سرما خوردی ناخوش شدی . این خطای طبیعت است . بلکه خطای خود توست . چرا به حمام رفتی . بالعکس به من تهمت زدند . می دانم اوضاع به کلی در این روزها به همین چیزها دلالت داشت . تو به من تهمت می زنی که با دخترها رفیق هستم ، آن ها تهمت می زنند از شر زبان من ناخوش شده ای . متشکرم . مفارقت شیرین است . از دشمنی کم می کند و به دوستی می افزاید . قلب نارضا را هم تسلی می دهد اما ... به جنگل های « نی تل » قسم من فقط یک نفر را دوست دارم و متارکه ی اخیر موضوعی نداشت ، مثل این بود که عمدا با فحش اسبابی فراهم آورند که من از آن جا دور باشم از این ها گذشته خیبی اسباب نگرانی است . مخصوصا وقتی که می شنوم کمرت را سوزانیده اند . قلبم را سوزانیده اند پس نگذار در این تنهایی کسی که هیچ کس را ندارد و امدیش رو به انقطاع است گریه کند و در این گریه به خواب برود نیما