و اما امروز
۷ اردیبهشت
این را از این دور تر ها می نویسم:
نمی دانم کجا؟!
اما می دانم زیر همین آسمان
که امروز آبی تر از آبی دریافتمش
آری زیر همین آسمان
آن دور تر ها
یک نفر هست که دوستم دارد !!
یک نفر که نمی داند کجا
اما می داند زیر همین آسمان
آن دور تر ها
می داند که من هستم که دوستش دارم!
آری ما این همه دور . . .
اینگونه عاشق
بی خبر زهم
تنها می دانیم
که یک نفر هست که دوستمان دارد
و بی قرارمان هست
و همین ما را بس !
یاداشت دوازدهم :
سلام
و اما امروز :
۳۱ اردیبهشت
می روم آنسو ها
آن دور تر ها
در دشتی وسیع
شبانی نشسته
بر سایه درخت خشکیده ای
تنها
با نی لبکی حرین
در تنگه غروب
دلگتنگ تر از همیشه برای او !
چند روزی است که من
باز دیوانه شدم
از غم دوری تو
شمع و پروانه شدم
باز سجاده ی من
رنگ چشمان تو شد
مهر و تسبیح دلم
مثل دستان تو شد
باز هم شب های من
بوی باران می دهد
بوی نمناک زمین
در بهاران می دهد
باز از این پنجره
شعر هایم می روند
گریه هایم می رسند
خنده هایم می روند
باز از روی درخت
مرغ عشقم می پرد
آتش عشقت مرا
تا کجاها می برد
باز قلبم می تپد
خسته حال و بی نفس
می زند فریاد که
خسته ام از این قفس
باز شمعی می شوم
تا بسوزم جان و تن
اشک هایم می چکد
بر دل و دامان من
من که رسوایت شدم
می نویسم بر درخت
می نویسم در هوا
یا به روی سنگ سخت
می نویسم از غمت
شمع و پروانه شدم
چند روزی می شود
باز دیوانه شدم
شاعر: خانم فریبا شش بلوکی
|
من خانه را تاریک می کنم و هر چه پنجره است با پرده ای سیاه می پوشانم |