پرویز
جواب دادن به نامه ی تو خصوصا به مطالبی که در آن نگاشته ای برای من تا اندازه ای سخت و مشکل است تو از آنجا که درس حقوق خوانده ای از خودت مثل یک وکیل مدافع دفاع می کنی و سعی داری در نامه های من نقاط ضعفی بیابی و آن ها را دستاویز قرار دهی و مرا اذیت کنی و در ضمن خودت را بی تقصیر جلوه دهی . اول باید بگویم که اینجا دادگاه نیست و تو هم متهمی نیستی که برای تبرئه خودت احتیاج به این همه دلیل و برهان داشته باشی و من هم قصد محکمه ی تو را ندارن فقط چیزی که هست تو نتوانسته ای مقصود مرا از به کار بردن ( شیرینی مفصل از ته قلب ) درک کنی تو فکر کرده ای که من هم مثل تمام دختران تشنه ی کلماتی هستم که جز گمراه کردن روحم ثمره و نتیجه ای ندارد
پرویز ... اصلا من چرا تو را دوست دارم ؟ ایا دختری که در پی عشق می رود که باهیجان و نوازش مصنوعی توام باشد و ایا دختری که در عشق فقط کلمات بی معنی و تغریف های خالی از حقیقت را هدف قرار می دهد هرگز نسبت به تو محبنی پیدا خواهد کرد و ایا اگر من دارای چنین صفاتی بودم و از تو همین توقع ها را داشتم می توانستم تا به حال با تو این قدر صمیمی و وفادار باقی بمانم و این قدر در قلبم نسبت به تو محبت داشته باشم . در صورتی که تو از تیپ مردانی نیستی که مورد پسند این گونه دختران قرار می گیرند . نه . من هیچ وقت مقصودم از نوشتن این کلمات این نبود که تو را وادار کنم از من تعریف کنی در صورتی که وجود فوق العاده ای نیستم . و هرگز از تو نخواستم که با کلمات دروغ حس نخوتت و غرور طبیعی مرا اطفا نمایی .
پرویز ... تو همه جا و حتی در مرحله ی عشق هم می خواهی از درسهایی که خوانده ای استفاده کنی به من چه مربوط است که تو حقوق دان ماهری هستی من وقتی همه ی قلب و روح و احساساتم را به تو تقدیم کرده ام طبعا از تو توقع محبت و صمیمیت بیشتری دارم و وقتی نتوانستم تو را ببینم و در حرکات و رفتار تو این محبت را بیابم از تو خواهش می کنم که آن را در نامه هایت منعکس کنی و تو در اینجا خیلی اشتباه کرده ای .
من هرگز نخواسته ام که تو در نامه ات از موی و روی من تعریف کنی یا اگر دامنه ی فکرت وسیع تر باشد قد مرا به سرو یا به آسمان خراش های امریکا تشبیه نمایی . اصلا اگر تو دارای چنین صفتی بودی ممکن نبود بتوانی با این قدرت و نفوذ در قلب من حکمفرمایی کنی من از مردی که سعی دارد روح ساده ی دختری معصوم را با کلمات فریبنده و اغوا کننده ی خود گمراه سازد متنفرم . من تو را برای این دوست دارم که متملق و گزاف گو نیستی من تو را برای این دوست دارم که هرگز تا به حال از من تعریفی نکرده ای و با این تعریف وسایل انحراف فکر و عقیده ی مرا فراهم ننموده ای . آن وقت پرویز ... ایا تو فکر می کنی من که فقط فریفته ی پکی و نجابت ذاتی و صداقت و راستگویی تو شده ام می توانم از روش مبتذل و پیش پا افتاده ی عشق های امروز یعنی عشق هایی که با کلمات و نجابت به پایان می رسد پیروی کنم ؟ من که شرافت و آبرویم را بیش از همه چیز دوست دارم ...
پرویز ... تو هنوز نتوانسته ای مقصود مرا از نوشتن این کلمات درک کنی . تو نمی توانی تصور کنی که من چه قدر و تا چه اندازه احتیاج به محبت دارم من در زندگی خانوادگی هیچ وقت خوشبخت نبوده ام و هیچ وقت از نعمت یک محبت حقیقی برخوردار نشده ام . شاید این حرف من تا اندازه ای برای تو عجیب باشد . ولی اگر می دانستی باور می کردی . یک دختر جوان آن هم دختری که هیچ وقت پابند تجمل و تفریح و زرق و برق نیست وقتی ازطرف خانواده ، از طرف پدر ، مادر ، خواهر و برادر خود محبتی ندید وقتی در میان آنان کسی نبود تابتواند به فکر و احساسات و تمنیات روح و دل او وقعی گذراند طبعا وقتی کسی را پیدا کرد که همه ی آرزوهای خود را در وجود او منعکس و متمرکز دید به یک باره همه ی محبت و همه ی علاقه ی خود را به پای او خواهد ریخت و از خلال محبت و عشق او محبت های دیگری جست و جو خواهد کرد . محبت هایی که از آنها محروم بوده یعنی محبت مادر مهر پدر عشق برادر و علاقه ی خواهر...
پرویز... من همان طوری که برای تو شرح دادم در زندگی خانوادگی زیاد خوشبخت نبوده و نیستم . من مادر را دوست دارم ولی مادر من هرگز نتوانسته و نخواسته است برای من به راستی مادر باشد . پرویز ... من امروز چرا باید پنهان از او نامه های تو را دریافت کنم ؟ چرا ؟ مگر مادر نباید تنها رازدار و محرم اسرار دخترش باشد مگر من نباید همه ی غم ها و رنج های درونم را با مادرم در میان گذارم ؟ ولی مادر من هرگز با آن محبت و صمیمیتی که من آرزو می کنم با من روبه رو نشده و سعی نکرده است به اسرار دل من آشنا شود من پدرم را دوست دارم . ولی پدر من کجا می تواند و فرصت می کند به دختر جوانش توجهی داشته باشد . و در چه موقع وظیفه ی پدری خود رانسبت به من انجام داده است ؟ مگر پدر نباید راهنمای فرزندش باشد ؟ من به برادرانم علاقه دارم ولی آنها جز آزار دادن من و جز فراهم کردن وسایل ناراحتی من کار دیگیر نمی توانند انجام دهند آنها هیچ وقت با من صمیمی و یک دل نبوده و نیستند فقط من در میان افراد خانواده خودمان خواهرم را می پرستم زیرا او همیشه و در همه حال برای من حامی و پشتیبان فدکاری بوده است . به جز خواهرم هیچ گدام از آنها به وظیفه ی خود آشنا نیستند و آن روح صمیمی که بایددر میان افراد یک خانواده حکمفرما باشد در میان ما و من مسلما با این وصف نمی توانم خوشبخت باشم و از نعمت محبت های پک و بی شائبه برخوردار گردم .
می دانی از تو چه می خواهم ؟... یک محبت بزرگ یک عشق سرشار یک محبتی که هر جز آن را محبتی دیگر تشکیل داده باشد من از تو می خواهم که با محبت خود به محرومیت های من در زندگی پاسخ دهی من در محبت تو محبت مادر مهر پدر و علاقه ی خواهر و برادر را جست و جو می کنم من از تو می خواهم در عین این که محبوب من هستی مثل پدر راهنمای من مثل مادر رازدار من و مثل خواهر تسلی دهنده ی من باشی . پرویز ... من هرگز از او نخواسته ام که در قالب کلمات فریبنده این محبت را آشکار سازی مقصود من از به کار بردن کلمه ی شیرین این نبوده است تو سراسر نامه ات را با جمله ی تو را دوست دارم و غیره پر سازی . نه ... پرویز ... تو اشتباه می کنی ... روح من تشنه ی محبت است . ایا یک نامه ی کوتاه یک نامه ی پر از دلیل و منطق می تواند روح تشنه ی مرا سیراب کند ؟ و ایا اگر تو به جای من بودی با این شدت دوست می داشتی چنین خواهشی از طرف نمی کردی .
نامه ی تو هر طور باشد برای من خواندنی ست ولی اگر جوابی به محرومیت های روحی من داده باشی تصدیق کن که خواندنی تر خواهد بود ومن به هنگام مطالعه ی آن احساس خواهم کرد که تو می توانی همه چیز من باشی و تو می توانی روح سرکش و محروم مرا تسلی دهی .
پرویز ... تو اشتباه می کنی ... تو تصور کرده ای من از خواندن نامه ای که سراپا نصیحت و راهنمایی باشد گریزانم و دلم می خواهد تو فقط نامه ات را به توصیف موی و روی من اختصای دهی . چه فکر باطلی . نه هرگز این طور نیست . تو مقصود مرا درک نکرده ای و من مجبورم از این به بعد هر کلمه ای کهمی نویسم یک صقحه را فقط به معنی کردن آن کلمه اختصاص دهم .
تو هنوز مرا شما خطاب می کنی ... من حرفی ندارم ... و این را به حساب تربیت تو می گذارم ... پرویز دیگر بقیه ی مطالب نامه ی تو جوابی ندارد و من جز این که رضایت بی پایانم را ز طرز نوشتن نامه ی اخیرت اظهار کنم حرف دیگری ندارم قلمم هم شکسته است . می بینی که با چه خط بدی برای تو نامه می نویسم ... تقصیر قلم است نه من .
کارت پستال قشنگی را که برایم فرستاده بودی دریافت کردم از سلیقه ی تو از ذوق تو و از تبریکی که به من گفته بودی یک دنیا تشکر می کنم پرویز ... چرا نوشته ای که به وضع فعلی زیاد امیدوار نیستی . مگر به من و عشق من اعتماد نداری و نمی توانی باور کنی که من به خاطر تو حاضرم از همه چیز چشم بپوشم و سعادت زندگی در کنار تو را به دنیایی ترجیح می دهم و غیر ممکن است زندگیم را جز با تو با دیگیر پیوند دهم . به اینده امیدوار باش و همیشه به خاطر خوشبختی که انتظار ما را می کشد فعالیت کن مطمئن باش ما در کنار یک دیگر زندگی خیلی خوب خیلی ساده خیلی قشنگ خیلی شیک خیلی بدیع خیلی ارزان و خیلی ( متنوع ) خواهیم داشت پرویز افسوس که ریاضی دان نیستم اگر نه از فرمول انتهای نامه ی تو غلط می گرفتم به عقیده ی من بهتر بود نامه ات را با یک بسم الله الرحمن الرحیم شروع می کردی تا در میان ابتدا و انتهای آن تناسبی برقرار باشد .
پرویز... من آن شب یک ساعت به تو سفارش کردم که اسمت را روی پکت ننویس آن وقت تو با آن اسم کذایی و آن خطی که کاملا معلوم بود که خط توست وهمه هم فهمیدند نزدیک بود آبروی مرا ببری این دفعه برای کاغذ تو یک پکت خودم نوشتم و فرستادم اسم تو جواد شریعتی است ولی فراموش نکن کهاین اسم مستعار فقط به پکت تعلق دارد نه به کاغذ آن و تو دیگر احتیاج نداری زیر نامه ات را هم اسم مستعار بگذاری اسم خودت را بنویس من اسم خودت را بیشتر دوست دارم پکت را حتما سفارشی کن چوناگر این کار را نکنی حتم دارم که این دفعه مامانم پکت را باز کند و آن وقت نتیجه را خودت حدس بزن
پرویز ... سیروس به من می گفت که به تو بگویم اگر میل داشته باشی می توانی نامه هایت را شخصا به اداره ی ترقی ببری و به دست او بدهی و نامه های مرا از او دریافت داری به عقیده ی من این طریق خیلی خوب است چون گذشته از این که خطری ندارد بین تو و سیروس هم صمیمیتی و رفاقتی ایجاد می شود که بی فایده نیست . عقیده ی تو را نمی دانم ولی اگر این روش را نمی پسندی حتما باید نامه ات را سفارشی کنی فراموش نکن ... اسمت هم جواد شریعتی است .
پرویز ... خیلی نوشتم دیگر خسته شدم ولی یک موضوع کوچک مانده و آن این است که می خواهم از فرمول ریاضی تو استفاده کنم و نامه ام را با آن به پایان برسانم ( بدت نیاد وزیاد هم به خودت مغرور نشوی و نگویی که من چه قدر ریاضی دان ماهری هستم ) من به موقعش از تو خیلی ماهرتر می شوم و می توانم ادعا کنم که تو در آن موقع نمی توانی بین من و خانم دبیرمان تفاوتی قائل شوی
پرویز من تو را .... برابر دنیا دوست دارم و ... برابر کرات سماوی می پرستم و ستایش می کنم
خداحافظ تو
فروغ
21/4/1329
چهارشنبه 19 تیر
یک شنبه 16 تیر
پرویز محبوبم ...
من این نامه را در حالی که یک دنیا غم و رنج به روحم فشار می آورد برای تو می نویسم من از دیروز تا به حال اشک ریخته ام چاره ای هم غیر از گریه کردن ندارم .
پرویز... اگر بگویم که بدتر و بداخلاق تر از فامیل ما در دنیا وجود ندارد دروغ نگفته ام اینها فقط مترصدند تا وضعی پیش بیاید و آنها بتوانند مقاصد پلید خودشان را اجرا کنند و بین دو نفر تفرقه و جدایی بیندازند و اساس سعادت ها را در هم ریزند من از آنها به علت وجود همین اخلاق زشت همیشه متنفر و گریزان بوده ام و می دانستم که بالاخره نیش آنها به ما هم زده خواهد شد و آنها باعث رنج کشیدن من و تو می شوند .
پرویز که نواب خانم با بچه هایش به منزل ما آمدند مطالبی از تو و مادرت به مامانم گفتند که او را کاملا نسبت به تو بدبین ساخته و مرا مجبور کرده اند که تا به حال گریه کنم .
پروزیم ... من به راست و دروغ بودن این مطالب کاری ندارم فقط برای این گریه می کنم که این گفته طوری در مادرم تأثیر نموده که دیروز به من گفت « فروغ یا باید مادر پرویز راضی شود یا من تو را به او نمی دهم »
پرویز ... این حرف مرا آتش زد و می خواستم فریاد بکشم اما فقط گریه کردم می دانم که خیلی بدبختم ببین چه حرف عجیبی به من می زنند به من می گویند که تو رافراموش کنم این برای من غیر مقدور است من تو را با یک دنیا امید و آرزو دوست دارم من فقط برای این زنده ام که با تو زندگی کنم تو برای من به منزله ی جان عزیز شده ای من تو را از صمیم قلب دوست دارم .
پس حق دارم گریه کنم .
ببین آنها چه حرفهایی به مادرم گفته اند که او با همه ی مهربانی و محبتی که نسبت به تو داشت یک باره تغییر عقیده داده و این حرف ها را می زند .
پرویز محبوبم. من فقط قسمتی از مطالب گفته شده را توانستم بفهمم و حالا آن را برای تو می نویسم .
به مامانم گفته اند که مادر تو با این زناشویی مخالف است و وقتی فهمیده است من و تو می خواهیم با یکدیگر ازدواج کنیم به قول نواب خانم غش کرده و تو را نفرین نموده است چون تو دختری را 8 سال است دوست داری و مدتی پیش او را به شوهر داده اند و حالا او طلاق گرفته و در انتظار ازدواج با تو به سر می برد . پرویزم ... من نمی توانم از ریزش اشکم جلوگیری کنم این ها باورکردنی نیست یا اگر هم راست باشد من فکر نمی کنم که دیگر اثری از عشق گذشته در قلب تو وجود داشته باشد اما پرویز اگر این طور نیست و تو می توانی در کنار او خوشبخت شوی من حرفی ندارم تو را فراموش می کنم ولی مطمئن باش که این فراموشی به قیمت جان من تمام می شود زیرا من وقتی بمیرم آن وقت توی می توانی به راستی باور کنی که دیگر فراموشت کرده ام .
من بدون تو حتی یک لحظه هم نمی توانم زندگی کنم من تو را حالا بیش از همیشه دوست دارم و احساس می کنم که به جز تو هیچ کس دیگر را نمی توانم دوست داشته باشم .
پرویزم ... من باید تو را ببینم و شخصا از همه چیز آگاه شوم زودتر به پیش پدرم بیا و در گرفتن جواب پایداری کن من خیلی رنج می برم و مطمئنم اگر دو روز دیگر هم همین طور غصه بخورم دیگر چیزی از وجودم به جز عشق تو باقی نخواهد ماند .
من فقط منتظر تو هستم سعی کن موافقت مادرت را به هر نحوی شده جلب کنی من به پدرم اطمینان کامل دارم و می دانم که به این موضوع های کوچک اهمیت نمی دهد ولی تنها مادرم هست که شرط ازدواج ما را رضایت مادر تو قرار داده و تو
می توانی با منطق قوی خودت او را هم متقاعد کنی .
پرویز من احساس می کنم که بالاخره همسر تو خواهم شد و این حوادث در محبت ما کوچک ترین خللی وارد نخواهد کرد پرویز مادر تو چرا مرا دوست ندارد مگر من به او چه بدی کرده ام من نمی توانم باور کنم که مادر تو تا این حد مانع سعادت تو می باشد .
پرویز من ... فراموش نکن که من نمی توانم تو را فراموش کنم این به منزله ی حکم مرگ من است هنوز خاطره ی شیرین آخرین شبی که با هم به سینما رفته بودیم در روح من باقی مانده و من گهگاه با به یاد آوردن تو و صحبت های تو همه ی رنج ها و غم هاین را فراموش می کنم و برای یک لحظه ی کوتاه خودم را خوشبخت می یابم کاش آن شب ها تجدید شود و ما بتوانیم در کنار هم زندگی سعادتمندانه ای تشکیل دهیم .
پرویز من ... تو باید به هر وسیله ای شده با مامانم صحبت کنی من برای این کار بهتر دیدم که پنجشنبه یا جمعه بلیت سینما بگیرم و برای تو هم بفرستم و تو در آنجا با مادرم آن طور که من می خواهم صحبت کنی و حس بدبینی را کاملا از دل او بیرون کنی . او امروز به قدری مرا اذیت کرده که حاضر بود بمیرم و این همه رنج نکشم ولی پرویز من به خاطر تو همه ی این چیزها را تحمل می کنم من خودم را برای مقابله با مصائب بزرگ تری آماده کرده ام و این چیزها در روح من کمترین اثری نخواهد داشت و ذره ای از عشق مرا به تو کم نخواهد کرد .
پرویز ... من اگر به جای تو بودم بیش از همه چیز مادرم را راضی می کردم تو سعی کن بر افکار و عقاید او مسلط شوی و او را راضی کنی من مادرت را با وجود این که زیاد ندیده ام و با او طرف صحبت واقع نشده ام دوست دارم و تعجب من در اینجاست که او چه طور حاضر است بر خلاف سعادت تو قدم بردارد .
پرویزم ... من تو را با یک دنیا امید دوست دارم و فقط خوشبختی ات را از خدا می خواهم و شنیدن این مطالب مرا رنج می دهد من از دیروز تا به حال فقط اشک ریخته ام یک حالت عجیبی دارم به قول پوران حس فدکاری در من بیدار شده و حاضرم همه نوع مشقت رادر راه رسیدن به مقصودم و به وشبختی که در کنار تو تأمین می شود تحمل کنم .
پرویز... تو هم سرسخت و فدکار باش تا می توانی در گرفتن جواب از پدرم پافشاری کن او آدمهای لجوج و سرسخت را دوست دارد و علاوه بر این هنوز جواب تو را نداده این طور نیست /
من از این موضوع بیشتر متأثرم که چرا باید مادر من که آن همه نسبت به تو مهربان بود این قدر دهن بین بوده و تحت تأثیر هر گفته ای خواه راست و خواه دروغ واقع شود و به این زودی تغییر عقیده بدهد ولی من مطمئنم که تو با منطق قوی خودت می توانی بر او غلبه کنی و عقیده ی ضعیف او را از بین ببری .
پرویزم ... من از تو فقط یک چیز می خواهم و آن هم جلب رضایت مامانم و مادرت می باشد البته وقتی مادرت راضی شد مسلما مامانم هم راضی می شود جواب نامه ام را بنویس بده فریدون بیاورد من منتظر جواب تو هستم تا خدا با ماست هیچ کس نمی تواند مانع خوشبختی ما باشد من فقط از خدا می خواهم که من و تو را در کنار هم خوشبخت سازد تو هم برای حل این موضوع فقط به خدا پناه بیاور او ما را کمک خواهد کرد .
خداحافظ پرویزم
فروغ
سه شنبه
پرویزم ... یک خواهش کوچک از تو داشتم یادم رفت بنویسم یک قطعه عکست را برایم بفرستی پشتش را هم بنویسی بگذار لای کاغذ بده فریدون بیاورد و مطمئن باش به غیر از من چشم هیچ کس بر آن نخواهد افتاد خواهش مرا قبول کن
فروغ