عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

معجزه

معجزه

معجزه بود اگر که ما در این هوای بی کسی

میان قرن حادثه . نشسته ایم به پای هم .

گذشته از خیال شب برای روز های نو نمانده ایم اسیر غم .

معجزه بود اگر که ما در این سقوط عاطفه

میان برزخ زمین نوشته ایم ترانه ای به جای اولین خبر .

معجزه بود اگر که ما در این خزان سادگی

میان این همه دروغ غزل نخوانده عاشقیم .

رها ز هر چه زشت و بد

برای فصل زندگی

من و تو

صبح صادقیم

هر چه

هرچه دل رنجیده تر سوز جدایی بیشتر

هر چه صاحب دل فزون . برگشته اقبالی فزون

هر چه سر آزاده تر . افتاده پایی بیشتر

هر چه دل رنجیده تر . زندان هستی تنگ تر .

هر چه تن شایسته تر . شوق رهایی بیشتر

هر چه دانش بیشتر . وامانده تر در زندگی .

هر چه کمتر فهم . کبر و خود نمایی بیشتر

هر چه بازار دیانت گرمتر . دل ها سردتر

هر چه زاهد بیشتر دور از خدایی بیشتر .

هر چه حال در رنج و زحمت . نا امیدی عاقبت

هر چه با یاران وفا بی اعتنایی بیشتر .

هر چه سوزان عشق درد بی وفایی بیشتر

هر چه جان کاهیده تر . نزدیکتر پایان عمر

بمان با من

بمان با من

که من بی تو صدایی خسته در بادم

در این اندوه بی پایان بمان تنها تو در یادم

چه شب هایی که من بی تو خزان عشق را دیدم

ولی از عشق گفتم

باز کنار غصه روییدم

بلور اشک های تنهایی . بمان

هنوز آغاز تنهاییست

مرور خاطرات دل عجب تکرار زیبایست

غبار در بیابان

غبار در بیابان

نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی

نه بر مژگان من اشکی نه بر لب های من آهی

نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی

نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی

نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی

ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی

به دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی

به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی

کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان

نه آرامی نه امیدی  نه همدردی نه همراهی

گهی افتان و خیزان چون غباری در بیابان

گهی خاموش و حیران چون نگاهی بر نظر گاهی

رهی تا چند سوزم در دل شب ها چو کوکب ها

به اقبال شرر نازم که دارم عمر کوتاهی              رهی معیری

غریبه

غریبه

تو با من کاری نداری غریبه

چرا تنهام نمی ذاری غریبه؟

جای حسرت جای غم نشد برام

یه دفعه شادی بیاری غریبه

چشمم از چشم تو خونده

بین ما حرفی نمونده

می رم اون دور ها که پیدام نکنی

می رم اوجایی که رسوام نکنی .

می رم اون شهری که عشقت نباشه

که دیگه بی کس وتنهام نکنی

چشمم از چشم تو خونده

بین ما حرفی نمونده

چشام از غصه می باره غریبه

دل تنهام بی قراره غریبه

مثل من میای یه روز گریه کنون

که دیگه فایده نداره غریبه

شبم از غم پره بی فردا شده

خورشید از کار تو بی صدا شده

دل نمونده که تو گولش بزنی

غریبه مشت تو پیشم وا شده

غم غروب

غم غروب

این گفته های سراسر خموش

این حرف های گنگ

غمگین و بی صدا از ما چه گفته اند .

همنگام یک غروب بنشسته بی ریا

در آرزوی او .

پس قایقم کجاست؟

آن قایق شکسته به ساحل ؟

در التهاب موج

در آن شب سیاه

گریان و بی قرار

در انتظار باد

در انتظار یار .

پوچ شدند

پوچ شدند

 

آنجا دریچه ای است کوچک پر ازدحام

خوشبخت و پر امید .

این راز اطلسی است

بشکفته در بهار .

در دشت بی چمن

در لای بوته ها .

هنگام یک وداع.

یک اسب بی سوار

از خاطرم گذشت

وامانده در نسیم

در فکر عشق او

بر جای مانده ام . بر جای مانده ام .