عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

. . .

*هیچ چیز به اندازه  پرنده ای که زیر درختان پوشیده از برگ می خواند

مرا خوشحال نمی کند

دیگر چیزی برایم زیبا نیست . اوه نه! هنوز هم زیبا ترین چیز برایم نام توست               کاترل

. . .

تکه ای از عشق را دو انگشتی بردار

خواهی دید که از تمامی کاخ های دنیا برایت لذت بخش تر است                        افلاطون

. . .

بیا و پای گلی بیفت که بلبلی روی شاخه اش می خواند

ای قلب من

i promise you

 

I promise you

It's in the silences

The words never say the words . . .

Always starts the same way up it seems like every one

We know is breaking and more does any body ever stay in love

I promise you

From the bottom of my heart

T will love you till death douse part

I promise you

Az a lover and friend again

I will love you like

 

the rain

The rain

Listen to the falling rain

Listen to it fall

And with every drop of rain

You know I love you more

Let it rains all night long

Let my love for you go strong more

Az long az we're together

Who cars about the wether

Listen to the falling rain

Listen to it fall

And with every drop of rain

I can hear you call , call my name

Right out loud . I can hear a bove the cloud

And I'm hear among the puddles

You and I together huddle

It's raining , it's pouring

The old man is strong went to bed

And bumped his head

He couldn't get up in the morning

 

جاده وجود

جاده وجود .

کوله پشتی اش را برداشت و به راه افتاد .

رفت که دنبال خدا بگردد .

گفت تا کوله ام را از خدا پر نکنم برنخواهم گشت . نهالی رنجور و کوتاه کنار راه ایستاده بود . مسافر با خنده ای رو به درخت گفت : چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن . درخت زیر لب گفت : ولی تلخ تر از این است که بروی و بی رهاورد باز گردی کاش می دانستی آنچه در جستجویش هستی همین جاست .

مسافر رفت و گفت : یک درخت از راه چه می داند .

پاهایش در گل است . او هیچگاه لذت جستجو را نخواهد دریافت .

نشنید که درخت گفت : اما من جستجو را از خودم آغاز کردم و سفرم را کسی نخواهد دید جز آنکه باید .

 

مسافر رفت و کوله اش سنگین بود . هزار سال گذشت . هزار سال پر پیچ و خم . هزار سال بالا و پست .

مسافر بازگشت رنجور و نا امید .

خدا را نیافته بود . اما غرورش را گم کرده بود .

به ابتدای جاده رسید .

جاده ای که روزی از آن آغاز کرده بود .  درختی هزار ساله و بالا بلند و سبز در کنار جاده بود . زیر سایه اش نشست تا لختی بیاساید . مسافر درخت را به یاد نیاورد . اما درخت او را می شناخت . درخت گفت : سلام مسافر . در کوله ات چه داری ؟ مرا هم میهمان کن .

مسافر گفت : بالا بلند . تنومند . شرمنده ام کوله ام خالی است و هیچ ندارم .

درخت گفت : چه خوب . وقتی که هیچ نداری . همه چیز داری! اما آن روز که رفتی در کوله ات همه چیز داشتی . کمترینش غرور بود که جاده آنرا از تو گرفت . حالا در کوله ات جا برای خدا هست .

و قدری از حقیقت را در کوله مسافر ریخت . دست های مسافر از اشراق پر شد و چشم هایش از حیرت درخشید و گفت : هزار سال رفتم و پیدا نکردم و تو نرفته ای و این همه یافته ای .

درخت گفت : زیرا تو در جاده رفتی و من در خودم . پیمودن خود دشوار تر از پیمودن جاده هاست .

 

. . .

 

این عشق سرشار از امید

همچنان پر شور

عشق توست به من

و عشق من به تو . . .