عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

. . .

عشق آتشی است زیر شیشه و با سطحی سرد

عشق رنجی است دلپذیر و اندوهی است شیرین

عشق عذابی است مطبوع و دردی است اجتناب نا پذیر

عشق کشمکشی است جاودانه و آرامشی است دست نیافتنی .                            دولامیر اندول

. . .

با حالتی ستایشگرانه و لرزان به وی نزدیک شد و نزدش زانو زد سپس انگار که اثر سحر و افسون پایان گرفته باشد . پرنسس از خواب پرید و با چشمانی مشتاق و عاشقانه  که در نگاه اول به نظر نمی رسید به خود اجازه داد و از او پرسید شما اینجا هستید پرنس من ؟ خیلی انتظار کشیدید ؟

پرنس جوان در حالی که مجذوب و افسون صحبت هایش شده بود به وی اطمینان داد که به وی بسیار بیشتر از خودش عشق می ورزد .                                            چارلز پرولت

زندگی ترانه است

زندگی ترانه است

 تو کیستی که توقع داری مردم

جامه های مناعت طبع شان را

پیش روی تو بدرند .

و پرده عزت نفسشان را بیفکنند

تا تو شیستگی شان را عریان ببینی .

و عزت نفسشان را آشکارا تماشا کنی ؟

تو کیستی که توقع داری با بخشیدن چیزی دنیوی

پول نان لباس و سرپناه

دیگران روح خود را در برابرت برهنه سازند ؟

بخشش

خود را با آنچه می بخشد تحمیل نمی کند .

بخشش

فقط خود را در اختیار می گذارد

و خرسند است .

بخشش خود را وام دار کسی می داند که او را می پذیرد .

نخست خود سزاوار بخشیدن شو.

نخست خود واسطه فیض شو .

چنان شایسته شو که نسیم رحمت

شایسته ات ببیند.

از معبر جان تو بگذرد

و جان دیگران را مصفا کند .

تو باید نگران این موضوع باشی که

آیا اساسا شایسته آن هستی که بخشنده باشی یا نه؟

زیرا به راستی این زندگی است که می دهد .

و این زندگی است که می ستاند .

تو یک واسطه ای

تو یک شاهد بیش نیستی .

زندگی است که به تو زندگی می بخشد

در حالی که تو بیهوده گمان می کنی این تو هستی که می بخشی .

چگونه ممکن است

ذاتی که خود هستی ندارد هستی بخش شود ؟

 چگونه ممکن است تویی که عین فقر و نیازی

بخشنده باشی ؟

تو برهنه به دنیا آمدی و برهنه از دنیا می روی . تو به همها اندازه که به دنیا آورده ای از دنیا می بری .

تو در میان عریانی تولد و عریانی مرگ .

نقش واسطه ای را ایفا می کنی .

تو از زندگی می گیری و به زندگی می بخشی .

تو هیچ چیز نداشته ای

هیچ چیز نداری و هیچ چیز نخواهی داشت .

همه چیز به هستی تعلق دارد

مالک حقیقی

هستی است

چند روزی چیزی را به تو امانت می دهد

سپس پس می گیرد و روانه ات می کند .

خود را وسیله ای می داند در دست زندگی

تا زندگی به وسیله او زندگب ببخشد .

انسان شاهدی بیش نیست .

اما این انسان باید بصیرتی کسب کند

تا شایسته نام انسان باشد .

هنوز نمی توان انسان را انسان نامید .

این تناقضی است که با آن روبرو ایم .

انسان هنوز در مرحله جنینی است .

انسان چیزی است که باید متولد شود .

 و شما ای کسانی که پذیرای بخششید !

ما همه پذیرای بخششیم .

مبادا منت بپذیرید .

 و بدین سان یوغی بر گردن خود بگذارید .

 و باری بر دوش جان بخشنده .

ما همه از زندگی چیزی دریافت کرده ایم .

زندگی است که دم به دم هوا را به ما می رساند .

زندگی است که دم به دم میوه های رنگارنگ را

در سفره ما می چیند .

زندگی است که آب را به خون تبدیل می کند و

 در رگ های ما جاری می سازد .

این ماییم که همواره از زندگی می ستانیم .

دستان ما همواره خالی و دستان زندگی همواره پر است .

اگر گمان کنی که همواره پر است

آنگاه بر گیرنده بخشش خود منت خواهی گذاشت .

او را تحقیر خواهی کرد

و او همواره زیر منت تو خواهد ماند .

کسی که می بخشد و

 کسی که بخشش را می پذیرد

هر دو

باید بر بال های گسترده بخشش بنشینند

و سبکبال پرواز کنند .

زیرا دل مشغولی و احساس دین کسی که بخشش را می ستاند

چیزی نیست

مگر تردید در گشاده دستی کریمی که

زمین دریا دل مادر اوست

و خدای مهربان پدر او .

کسی که می بخشد نباید خود را

بخشنده بپندارد

او همواره باید خود را واسطه بخشش ببیند .

کسی که بخشش را می پذیرد

نباید خود را مدیون این واسطه ها بپندارد .

این زندگی است که می بخشد

این زندگی است که می گیرد .

بخشنده و گیرنده دو بال یک پرنده اند .

هر دو بال را بگشایید و

بخشنده و گیرنده را از هم جدا نکنید .

همه چیز را با هم قسمت کنید و سپس فراموش کنید .

بخشنده باید فراموش کند که بخشیده است و

گیرنده باید فراموش کند که گرفته است .

هر دو باید خود را وام دار زندگی بدانند .

زیرا این زندگی است که می دهد و این زندگی است که می گیرد .

بخشنده و گیرنده شاهدی بیش نیستند .

این فقط بخشنده نیست که شاهد است .

گیرنده نیز شاهد این بخشش است .

انها هر دو شاهدان و تماشاگران نمایش پر شکوه زندگی اند .

اگر بخشنده خود را در اقیانوس هستی محو کند

 اگر گیرنده خود را در اقیانوس هستی محو کند

آنگاه فقط هستی می ماند و بس .

آن دو محو می شوند

دریا می شوند

قطره دریاست اگر با دریاست

ور نه او قطره و دریا دریاست.

هر چه عشق خود را محدود تر کنی

زندان خود را تنگ تر کرده ای

دیوار گشیدن به دور عشق

یعنی چیدن بال های عشق .

عشقی که بال هایش چیده شده است .

نمی توتند تن به آبی آسمان ساید .

و در برابر دیدگان روشن خورشید به پرواز در آید.

قفس زیباست

اما درون این قفس

پرنده

همانی نیست که بال های خود را در سپهر نیلگون گسترده بود .

عشق رابطه نیست

عشق نباید خود را جمع کند

عشق باید خود را بگستراند .

عشق باید خاصیت تو باشد .

عشق باید شخصیت تو باشد .

عشق باید وجود تو باشد .

عشق باید رایحه تو باشد .

خورشید

گرم و روشن می کند

بی آنکه دلیلی برای این کار داشته باشد .

گرمی و روشنی

خاصیت خورشید است .

عشق ابتدا در تو می جوشد

و خود تو را سیراب می کند .

آنگاه لبریز می شود و

به همه چیز و همه کس می رسد .

زندگی موهبتی است بی بدیل .

موهبت زندگی را عاشقانه در آغوش بگیر .

و با تمام وجود در

ضیافت پر شکوه آن شرکت کن .

طیعی باش . آرام باش .

به درون خویش سفر کن .

زمانی را هم به خود اختصاص ده .

تنها . ساکت .

و تماشاگر عرصه روح .

در همین تنهایی و سکوت وتماشاگری  ست که

زندگی ابعاد گوناگون خود را

به تو نشان می دهد .

در همین تنهایی و سکوت وتماشاگری  ست که

شکوفا می شوی

و در همین شکوفایی است که

حرص و شهوت و خشم و خشونت از تو رخت بر می بنندد

در همین شکوفایی است که عشق جوانه می زند

و رایحه آن چنان مستت می کند

که بر بام می شوی و

عشق را جار می زنی .

آی مردم شما گدا نیستید!

عشق با شما است !

شما سلطان عالمید !

روضه رضوان در دل شماست !

آری عشق می آید و چنان لبریزیت می کند

که نمی توانی آن را در خود نگاه داری .

کاشف زیبایی و شکوه درون خود باش .

زندگی

آواز است

آنرا به آواز بخوان .

زندگی

ترانه است .

ترانه ای شاد .

آنرا مترنم باش .

زندگی رقص است .

آنرا به رقص آور .

زندگی ضیافتی است که مدام برپا ست.

در آن شرکت کن .

دنیا خانه قشنگ ماست .

زمین مادر ماست .

و آسمان پدرمان .

کاینات برای ما است

و ما برای کایناتیم .

هیچ چیز ما را از کل جدا نمی کند .

همه پدیده ها

عضوی از یک ارکستر بزرگ اند .

به موسیقی آفرینش گوش بسپار .

خداوند را در همه چیز ببین

او در همه چیز هست .

                           مسیحا برزگر .

 

. . .

 

امروز جهان برای من به نصف تقسیم می شود

یک نصفه عشق من است که به تنهایی تمام جهان را برای من پر کرده است و در آنجا سرشارم از خوشبختی و نور و امید به زندگی .

نصفه دیگرم جایی است که عشق من در آنجا نیست و آنجا را غم و اندوه و تاریکی فرا گرفته است .

                                                                                                                             تولستوی

قاطعانه بر اندیشه ام که عشق تکیه گاه جان است و

زندگی فقط آنجاست که عشق هست .

و زندگی بی عشق مرگ است .                      گاندی .

 

اگر همسرت بخواهد نام شما را به خوبی بررسی کند باید کلمه دوست داشتن را پیدا کند . با عبارت همسرم دوستت دارم پس دوستم داشته باش .

اسم شما در حقیقت شما را به عشق طبیعی دعوت می کند . و شایسته است دوران جوانی شما سرشار از عشق و محبت باشد .                                                                           ونسارد

امروز جهان برای من به نصف تقسیم می شود

یک نصفه عشق من است که به تنهایی تمام جهان را برای من پر کرده است و در آنجا سرشارم از خوشبختی و نور و امید به زندگی .

نصفه دیگرم جایی است که عشق من در آنجا نیست و آنجا را غم و اندوه و تاریکی فرا گرفته است .

                                                       تولستوی