عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

بهار غمگین

اینجا بهار هم غمگین است .

در آن صبح بهار

همه آواز گل ها

سلام بهار بود .

با قمری

با پرستو

با جویبار .

پرسش هایی غریب

از روح عشق

اندوه عشق

سخن عشق

همه برای بهار بود .

در بهار با این همه تازگی دل من آشفته و پریشان حال

چشم من خیره به تیرگی ها .

باز هم سستی باز هم بیهودگی .

پس ماندن چرا ؟

زندگی ترانه است

زندگی ترانه است

 تو کیستی که توقع داری مردم

جامه های مناعت طبع شان را

پیش روی تو بدرند .

و پرده عزت نفسشان را بیفکنند

تا تو شیستگی شان را عریان ببینی .

و عزت نفسشان را آشکارا تماشا کنی ؟

تو کیستی که توقع داری با بخشیدن چیزی دنیوی

پول نان لباس و سرپناه

دیگران روح خود را در برابرت برهنه سازند ؟

بخشش

خود را با آنچه می بخشد تحمیل نمی کند .

بخشش

فقط خود را در اختیار می گذارد

و خرسند است .

بخشش خود را وام دار کسی می داند که او را می پذیرد .

نخست خود سزاوار بخشیدن شو.

نخست خود واسطه فیض شو .

چنان شایسته شو که نسیم رحمت

شایسته ات ببیند.

از معبر جان تو بگذرد

و جان دیگران را مصفا کند .

تو باید نگران این موضوع باشی که

آیا اساسا شایسته آن هستی که بخشنده باشی یا نه؟

زیرا به راستی این زندگی است که می دهد .

و این زندگی است که می ستاند .

تو یک واسطه ای

تو یک شاهد بیش نیستی .

زندگی است که به تو زندگی می بخشد

در حالی که تو بیهوده گمان می کنی این تو هستی که می بخشی .

چگونه ممکن است

ذاتی که خود هستی ندارد هستی بخش شود ؟

 چگونه ممکن است تویی که عین فقر و نیازی

بخشنده باشی ؟

تو برهنه به دنیا آمدی و برهنه از دنیا می روی . تو به همها اندازه که به دنیا آورده ای از دنیا می بری .

تو در میان عریانی تولد و عریانی مرگ .

نقش واسطه ای را ایفا می کنی .

تو از زندگی می گیری و به زندگی می بخشی .

تو هیچ چیز نداشته ای

هیچ چیز نداری و هیچ چیز نخواهی داشت .

همه چیز به هستی تعلق دارد

مالک حقیقی

هستی است

چند روزی چیزی را به تو امانت می دهد

سپس پس می گیرد و روانه ات می کند .

خود را وسیله ای می داند در دست زندگی

تا زندگی به وسیله او زندگب ببخشد .

انسان شاهدی بیش نیست .

اما این انسان باید بصیرتی کسب کند

تا شایسته نام انسان باشد .

هنوز نمی توان انسان را انسان نامید .

این تناقضی است که با آن روبرو ایم .

انسان هنوز در مرحله جنینی است .

انسان چیزی است که باید متولد شود .

 و شما ای کسانی که پذیرای بخششید !

ما همه پذیرای بخششیم .

مبادا منت بپذیرید .

 و بدین سان یوغی بر گردن خود بگذارید .

 و باری بر دوش جان بخشنده .

ما همه از زندگی چیزی دریافت کرده ایم .

زندگی است که دم به دم هوا را به ما می رساند .

زندگی است که دم به دم میوه های رنگارنگ را

در سفره ما می چیند .

زندگی است که آب را به خون تبدیل می کند و

 در رگ های ما جاری می سازد .

این ماییم که همواره از زندگی می ستانیم .

دستان ما همواره خالی و دستان زندگی همواره پر است .

اگر گمان کنی که همواره پر است

آنگاه بر گیرنده بخشش خود منت خواهی گذاشت .

او را تحقیر خواهی کرد

و او همواره زیر منت تو خواهد ماند .

کسی که می بخشد و

 کسی که بخشش را می پذیرد

هر دو

باید بر بال های گسترده بخشش بنشینند

و سبکبال پرواز کنند .

زیرا دل مشغولی و احساس دین کسی که بخشش را می ستاند

چیزی نیست

مگر تردید در گشاده دستی کریمی که

زمین دریا دل مادر اوست

و خدای مهربان پدر او .

کسی که می بخشد نباید خود را

بخشنده بپندارد

او همواره باید خود را واسطه بخشش ببیند .

کسی که بخشش را می پذیرد

نباید خود را مدیون این واسطه ها بپندارد .

این زندگی است که می بخشد

این زندگی است که می گیرد .

بخشنده و گیرنده دو بال یک پرنده اند .

هر دو بال را بگشایید و

بخشنده و گیرنده را از هم جدا نکنید .

همه چیز را با هم قسمت کنید و سپس فراموش کنید .

بخشنده باید فراموش کند که بخشیده است و

گیرنده باید فراموش کند که گرفته است .

هر دو باید خود را وام دار زندگی بدانند .

زیرا این زندگی است که می دهد و این زندگی است که می گیرد .

بخشنده و گیرنده شاهدی بیش نیستند .

این فقط بخشنده نیست که شاهد است .

گیرنده نیز شاهد این بخشش است .

انها هر دو شاهدان و تماشاگران نمایش پر شکوه زندگی اند .

اگر بخشنده خود را در اقیانوس هستی محو کند

 اگر گیرنده خود را در اقیانوس هستی محو کند

آنگاه فقط هستی می ماند و بس .

آن دو محو می شوند

دریا می شوند

قطره دریاست اگر با دریاست

ور نه او قطره و دریا دریاست.

هر چه عشق خود را محدود تر کنی

زندان خود را تنگ تر کرده ای

دیوار گشیدن به دور عشق

یعنی چیدن بال های عشق .

عشقی که بال هایش چیده شده است .

نمی توتند تن به آبی آسمان ساید .

و در برابر دیدگان روشن خورشید به پرواز در آید.

قفس زیباست

اما درون این قفس

پرنده

همانی نیست که بال های خود را در سپهر نیلگون گسترده بود .

عشق رابطه نیست

عشق نباید خود را جمع کند

عشق باید خود را بگستراند .

عشق باید خاصیت تو باشد .

عشق باید شخصیت تو باشد .

عشق باید وجود تو باشد .

عشق باید رایحه تو باشد .

خورشید

گرم و روشن می کند

بی آنکه دلیلی برای این کار داشته باشد .

گرمی و روشنی

خاصیت خورشید است .

عشق ابتدا در تو می جوشد

و خود تو را سیراب می کند .

آنگاه لبریز می شود و

به همه چیز و همه کس می رسد .

زندگی موهبتی است بی بدیل .

موهبت زندگی را عاشقانه در آغوش بگیر .

و با تمام وجود در

ضیافت پر شکوه آن شرکت کن .

طیعی باش . آرام باش .

به درون خویش سفر کن .

زمانی را هم به خود اختصاص ده .

تنها . ساکت .

و تماشاگر عرصه روح .

در همین تنهایی و سکوت وتماشاگری  ست که

زندگی ابعاد گوناگون خود را

به تو نشان می دهد .

در همین تنهایی و سکوت وتماشاگری  ست که

شکوفا می شوی

و در همین شکوفایی است که

حرص و شهوت و خشم و خشونت از تو رخت بر می بنندد

در همین شکوفایی است که عشق جوانه می زند

و رایحه آن چنان مستت می کند

که بر بام می شوی و

عشق را جار می زنی .

آی مردم شما گدا نیستید!

عشق با شما است !

شما سلطان عالمید !

روضه رضوان در دل شماست !

آری عشق می آید و چنان لبریزیت می کند

که نمی توانی آن را در خود نگاه داری .

کاشف زیبایی و شکوه درون خود باش .

زندگی

آواز است

آنرا به آواز بخوان .

زندگی

ترانه است .

ترانه ای شاد .

آنرا مترنم باش .

زندگی رقص است .

آنرا به رقص آور .

زندگی ضیافتی است که مدام برپا ست.

در آن شرکت کن .

دنیا خانه قشنگ ماست .

زمین مادر ماست .

و آسمان پدرمان .

کاینات برای ما است

و ما برای کایناتیم .

هیچ چیز ما را از کل جدا نمی کند .

همه پدیده ها

عضوی از یک ارکستر بزرگ اند .

به موسیقی آفرینش گوش بسپار .

خداوند را در همه چیز ببین

او در همه چیز هست .

                           مسیحا برزگر .

 

سعدی

نام :مصلح

شهرت : سعدی .

تولد : 610 615 ه ق

وفات : 690 ه ق

آثار : کلیات بو ستان و گلستان

شیخ ابوعبدالله شرف الیدن بن مصلح سعدی شیرازی در زمره بی همتاترین چهره های ادبی است. برخی از محققان اخیرا ابراز کرده اند، تخلص او به سعدی به علت انتساب وی به قبیله بنی سعد از قبایل معروف عصر پیامبر است

او بین سالهای (615-610 ه‍ ق) در خانواده ای اهل علم و ادب در شیراز به دنیا آمد. پسر بچه ای 12 ساله بود که پدرش درگذشت تحصیلاتش را در همانجا آغاز کرد ولی لشگرکشی خوارزمشاه و تندباد هجوم مغولان، وی را به بغداد راهی کرد و در آنجا به ادامه تحصیل در مدرسه معروف نظامیه پرداخت و ایشان بسیار میل به جهانگردی داشت و بسیاری از مکانها و سرزمینها را سیر کرد و دید، و بر تجربه خود افزود. او به بین النهرین و آسیای صغیر، سوریه، مصر و مکه سفر کرد و هنگامی شهرت یافت که کمی پس از بازگشت به شیراز، بوستان را به نام حکمران آنجا، «ابوبکربن سعدبن زنگی» تمام کرد و یکسال بعد دومین کتاب معروف خود «گلستان» را تالیف کرد و شاهزاده «سعدبن ابی بکر» تقدیم داشت.

با انتشار این دو شاهکار، احترام عمومی و همچنین لطف و عنایت اتابکان شیراز نسبت به وی بسیار زیاد شد.

سعدی کماکان روش صوفیانه را ادامه داد. اوقات فراغت را صرف فعالیتهای ادبی و نصیحت کردن مردم و بزرگان می کرد.

بوستان را  که به نظم نوشته، بیشتر یک هدف نظری را تعقیب می کند و پیداست الگوی وی مناجات های خواجه عبدالله انصاری بوده است

گلستان، آینه اوضاع اجتماعی آن زمان بوده که با توجه به تمام محاسن و معایب افراد ایرانی نگاشته شده است.

بخش بزرگی از خلاقیتهای سعدی در زمینه غزل است که برخی از آن مدیحه و پاره ای در زمینه عرفان و معشق می باشد

قصاید و غزلیاتش شامل چند مجموعه است که ظاهراً بعدها تقسیم بندی شده، قصاید وی اعم از فارسی و عربی طبق اظهار نظر دانشمندان عرب، قصاید عربی سعدی در سطحی بسیار متوسط است و مرثیه هایش با آنکه خالی از مدیحه نیست به علت جنبه نصیحت گوئی که دارد با ستایش های پوچ معمولی متفاوت است.

ایشان خود می گوید که بی نوایی، به مداحی اش واداشته است

این دو کتاب به اکثر زبانهای اروپایی ترجمه شده است

هنگامی که شیخ صفی الدین اردبیلی به شیراز رفته بود، سعدی به خدمت او رفت و به اشاره او به روش اهل سلوک، چهارده مرتبه پای پیاده به زیارت بیت الحرام مشرف شد. او 30 سال زندگی خویش را در تحصیل علم، ادب و معرفت خداوند صرف کرد. 30 سال نیز درجهاد و خدمات بشری و سیاحت صرف کرد. به روم رفت و سپس به هند رفته در آنجا خود را به شکل کُفّار درآورد و به روش سومنات به عبادت پرداخت. عاقبت بُت بزرگ آنان را شکست

سعدی در جنگهای صلیبی اسیر فرنگی ها شد و سرانجام یکی از اغنیاء او را نجات داد

در بوستان میگوید:

به سر بردم ایام با هر کسی

در اقصای عالم بگشتم بسی

زهر خرمنی خوشه ای یافتم

تمتّع زهر گوشه ای یافتم

 

سعدی 30 سال آخر عمر را گوشه گیر بوده و به طاعت و عبادت پرداخته می گویند یکی از مشایخ منکر سعدی، شبی درخواب دید که ملائکه با طبقهای نور پائین می آیند، پرسید این کرامات از آن کیست گفتند برای سعدی است امروز بیتی سروده که مقبول خداوند قرار گرفته است:

هر ورقش دفتری است، معرفت کردگار

برگ درختان سبز، در نظر هوشیار

شیخ به در خانه سعدی رفته که ماجرا را بگوید که می بیند سعدی چراغی روشن کرده و به آواز بلند این بیت را می خواند و می گرید. از دیگر آثار سعدی، کلیات سعدی است که منظومه های کوتاه حکمت آمیز دارد که به تدریج به قطعات و رباعیات تغییر می یابد.

سعدی در حدود  سال 690 ه‍ ق در شهر شیراز وفات یافت و بیرون از دروازه شیراز به خاک سپرده شد.

ناصر خسرو

نام : ناصر خسرو قبادیانی

 

تولد : 394 ه ق

وفات : 481 ه ق

 

ناصر خسرو قبادیانی در سال 394 ه‍.ق در قبادیان بلخ متولد شد. خانواده او ظاهرا به امور دولتی و دیوانی اشتغال داشتند. هنگام تولد او پنج سال از حکومت پر آوازه محمود غزنوی می گذشت. دوران کودکی او مصادف بود با اوج حکومت غزنوی و جهان گشایی ها و شاعر نوازی های سلطان محمود بود.

در هفت سالگی او قحطی خراسان را فرا گرفت و بدنبال آن بیماری وبا، جان بسیاری از هم وطنان او را گرفت.

ناصر خسرو از کودکی به کسب دانش پرداخت و قرآن را از حفظ کرد و در اوایل جوانی در کار دبیری ورزیده شد و هنوز به سی سال نرسیده بود که به دربار راه یافت و از خوشگذرانی های وافر دربار مسعود غزنوی برخوردار شد و به جاه و مال رسید، پس از شکست مسعود در (دندانقان) ناصر خسرو هم مثل بسیاری از پیوستگان و شاعران دربار غزنه به خدمت طغرل درآمد و به کار دولتی مشغول شد، چنانچه خود در سفر نامه اش می گوید تا چهل سالگی سرگرم این کار بود و کام می راند و نان و نام می جست.

در این سالها او با حکیمان خراسان و آثار آنان آشنا شد. آرای اهل حکمت را فرا گرفته بود از عقاید و مذاهب و ملل آگاهی داشت. طب، نجوم، تفسیر و حکمت خوانده بود

هرگاه فرصتی دست می داد، در دانسته ها و یافته های خود تامل می کرد. در این گیر و دار مسائلی، آرامش طبع او را بر هم می زد، او تنگ نظری ارباب مذاهب را می دید و هرگز نمی توانست تپش روح ناآرام و باطن حقیقت جوی خود را با آن چه در اطرافش جریان داشت فرو بنشاند

همین بی قراری ها سرانجام در او انقلاب درونی پدید آورد و به قول خودش به دنبال خوابی که دید، از خواب چهل ساله بیدار شده و به ناگاه از همه علاقه ها و خواسته ها دست فرو شست

دل از دیار برکند و به همراه برادر کوچکتر خود با توبره ای از کتاب در سال (437 ه‍‍.ق) به راه افتاد. مدت هفت سال این سفر طول کشید، به حجاز، شام، مصر و مغرب سفر کرد. چهار بار حج انجام داد و نزدیک به سه سال در مصر ماند و همه جا با صاحبان نظر گفتگو و چون و چرا کرد.

ناصر خسرو در خراسان درباره باطنیان چیزهایی شنیده بود. آنان گروهی از شیعیان هفت امامی بودند که پس از امام جعفر صادق(ع) به امامت پسر بزرگ آن حضرت به نام اسماعیل معتقد بودند و او را آخرین امام می دانستند

باطنیان در شمال آفریقا پیروانی داشتند و مرکز فرمانروایی آنان قاهره بود که در آنجا به نام (فاطمیان) حکومتی تشکیل داده بودند. فرقه آنان به خراسان راه یافته بود اما پیروان مذاهب دیگر به آنان فرصت خودنمایی نمی دادند

ناصر خسرو در خراسان نمی توانست به سرچشمه حکمت باطنیان دست یابد زیرا در آنجا کمر به قتل و آزار آنان بسته بودند. به همین دلیل در مصر که قلمرو فرمانروایی باطنیان بود به خدمت خلیفه باطنی رسید و مراتب آگاهی از اصول مذهب باطنی را یکی پس از دیگری پشت سرگذاشت.

سرانجام پس از دریافت عنوان (حجت) به فرمان خلیفه فاطمی مامور تبلیغ این مذهب در خراسان شد. در این هنگام او 50 سال داشت. بر خلاف انتظار او در خراسان، نه تنها مورد توجه مردم قرار نگرفت

بلکه او را آزار دادند و بد دین خواندند. او باش به تحرک متعصبان شهر به خانه اش ریختند و قصد جانش کردند. ناصر خسرو از بیم جان با زن و فرزند، آواره بیابان شد. چندی به نیشابور و بعد به مازندران رفت و در آنجا فرصتی برای سکونت و تفکر بیشتر پیدا کرد.

عده ای را گرد خویش جمع کرد اما هیچگاه از آزار و اذیت اهل تعصب در امان نبود از اینرو به منطقه ای از افغانستان کنونی پناه برد. ناصر خسرو سرانجام (دره یمگان) را که در میان کوهها بود و با بلخ هم فاصله چندانی نداشت برای اقامت دائم خود برگزید و به پیروان اندک خود در آبادی های اطراف دل خوش کرد.

اهالی یمگان و اطراف تا مدتها بر مذهب اسماعیلی بودند. در این دره بود که ناصر خسرو به حال آوارگی و تبعید ، قصاید پرخروش خویش را سرود و بانگ خشم و نفرین و تحقیر و دل آزردگی خویش را مانند صدایی که در دل کوه می پیچد همراه با این سروده ها در گوش ها نشاند و نتیجه تاملات فلسفی خود را در آثاری به نثر استوار فارسی بر جای گذاشت.

وی گذشته از دیوان اشعار و سفر نامه به تالیف آثاری مانند (خوان اخوان) (زاد المسافرین) و (جامع الحکمتین) پرداخت که هر سه در زمره آثار کلامی زبان فارسی قرار دارند

شاعر آوازه خراسانی سرانجام به سال (481 ه‍.ق) در سن 87 سالگی در تنهایی و فراموشی دره یمگان غریبانه جان سپرد.

هر چه هست سخن خرد، دین و حقیقت نگری است.

از جمله آثار ناصر خسرو:

دیوان اشعار: بیش از 10000 بیت قصیده دارد

مثنوی روشنایی نامه: قریب 600 بیت دارد و در وعظ پند و حکم است.

سعادتنامه: مثنوی 300 بیتی است.

رساله: در جوال 91 سؤال فلسفی

سفر نامه: یا مهمترین اثر منثور ناصر خسرو، این کتاب مشتمل است بر شرح مشهودات حکیم در سفر 7 ساله ای که به ایران و آسیای صغیر و شامات و مصر و عربستان کرده است

زاد المسافرین: حاوی اصول عقاید حکیمانه و فلسفی ناصر خسرو است و به منظور اثبات عقاید اسماعیلیه در سال (453 ه‍.ق) آنرا در غربت تالیف کرده است.

گشایش و رهایش: رساله منثور دیگری است که ناصر خسرو در جواب 30 فقره سئوال و مشکلات یکی از برادران مذهبی خود نوشته است و خود گفته است:

نام نهادیم این کتاب را گشایش و رهایش از آنکه سخن بسته را اندر او گشاده کردیم تا نفس های مؤمن مخلصان را از او گشایش و رهایش باشد....

پیر هرات

نام : عبدالله انصاری

لقب : خواجه عبدالله انصاری

تولد 396 هق

وفات 481 ه ق

آثار : دوان اشعار و مناجت

عبدالله انصاری در سال 396 ه‍ ق در هرات متولد شد. نسبش به نوه صحابی معروف رسول اکرم (ص) می رسد که پیامبر اسلام هنگام هجرت از مکه به مدینه در خانه او فرود آمد. این صحابی حضرت رسول در زمان عثمان به خراسان آمده و در هرات ساکن شده بود. خواجه از جمله عرفایی بود که نزد دانشمندان آن زمان شاگردی کرد. اولین سفر او به نیشابور بود و بعد به حج رفت.

او بسیاری از علوم ادبی و دینی و اشعار عربی را حفظ بود و به احادیث پیامبر علاقه می ورزید. از معروفترین گفته های خواجه مناجات اوست که به سبک ساده و شیرین گفته است.

خواجه در سال 481 ه‍ ق در هرات وفات یافت.

 

از اشعار او:

اگر به هوا پری مگسی باشی

 

گر به آب روی خسی باشی

دلی بدست آر تا کسی باشی

 

 

در عشق تو گه پشت و گهی سست شوم

و زیاد تو گه نیست و گهی هست شوم

در پستی دستی ارنگری دستم

یکبارگی ای نگار از دست شوم

 

سهراب سپهری

نام : سهراب سپهری

تولد : 1307 ه ق

وفات : 1359 ه ق

آثار : دیوان اشعار .

سهراب سپهری شاعر و نقاش در مهر ماه 1307 ه‍.ش در کاشان دیده به جهان گشود. مادرش فروغ نام داشت و پدرش اسدا... خان. سهراب سه خواهر به نام های همایون دخت، پروین دخت و پروانه داشت و یک بردار به نام منوچهر.

خانواده سهراب همگی اهل ذوق و هنر بودند. مادر سهراب نواده (لسان الملک سپهری) مؤلف کتاب (ناسخ التواریخ) است. سهراب از طرف پدرش، دارای اجدادی هنرمند و اهل شعر شاعری بوده است.

خاندان سهراب همگی دارای خطی خوش بودند و در نقاشی، منبت کاری و ساختن وسایل موسیقی بویژه (تار) مهارت داشتند.

وی دوران کودکی را در کاشان، در باغ اجدادی، که بسیار وسیع و پر از درختان میوه، بوته های گل و سبزه بوده و در محله دروازه عطار واقع بود، گذراند.

مساحت این باغ حدود بیست هزار متر مربع (در هکتار)بوده، سهراب به این باغ بسیار علاقه مند بود. در این باغ علاوه بر گلهای رنگارنگ و درختان میوه و جوی آب اسب و نیز اتاقی آبی رنگ وجود داشت

خودش در مورد این اتاق می نویسد:

ته باغ یک سر تویله بود. روی سر طویله یک اتاق بود. آبی بود. اسمش اتاق آبی بود (می گفتیم اتاق آبی) سر طویله از کف زمین پایین تر بود. آنقدر که از دریچه بالای آخورها سر و گردن مالها پیدا بود).

سهراب از کودکی به بازی علاقه داشت و با برادر و خواهران خود بازی می کرد و بیشتر به عروسکها علاقه نشان می داد. در میان عروسکها، عروسکی بود که به روی حیوانی بارکش سوار بود که آن را مادرش درست کرده بود.

سهراب مانند سیر کودکان احساس می کرد که این عروسکها دارای جان هستند. وی علاوه بر عروسکها به درختان ومناظر طبیعی علاقه ای زیاد داشت و از تنه درختان بالا می رفت و نیز از میان درختان میوه بیشتر به انار و سیب علاقه نشان می داده است

به محیط اطراف زمان کودکی اس بسیار علاقه داشت و خاطرات کودکی را در تمام طول زندگی به خاطر می آورد از قبیل: گل سرخ، گل یاس و گل داوودی.

وی از برکات طبیعت به باران بسیار علاقه مند بود و هنگام باریدن باران با بدنی برهنه زیر باران راه می رفت و همچنین به آفتاب نیز توجه داشت، بویژه آفتاب اسفند ماه.

در عید نوروز روی تخم مرغ را نقاشی می کرد و با آنها سفره را تزئین می نمود.

سهراب شاگرد زرنگی بود و مدیر او را تشویق می کرد، او از اینکه بعضی از شاگردان درس نخوان تنبیه می شدند ناراحت می شد و دوست داشت که همه در کلاس یکدیگر را دوست بدارند.

سهراب با آنکه شاگرد درسخوانی بود اما بارها در کلاس درس، نقاشی می کشید و به همین خاطر روزی در کلاس کتک خورد. سهراب رنگهای آبی و سبز را بیشتر از رنگهای دیگر دوست داشت و بهترین ساعتهای مدرسه برای او زمان کلاس هنر بود

سهراب دبیرستان را با علاقه نه چندانی به پایان برد زیرا میل او به نقاشی بود و بالاخره در دانشگاه تهران به تحصیل در رشته نقاشی ادامه داد.

وی در هنر نقاشی به جستجوی حقیقتی بود که کمتر هنرمندی بدان توجه داشت. بعضیها بدنبال تاریخ هنر، بعضی فلسفه هنر و برخی معیار شناخت هنر هستند.

او علاوه بر نقاشی مانند سایر افراد خانواده اش، به ساز سنتور نیز علاقه داشت.

سهراب پس از آشنایی با شعر نیما، شیفته آن شد و سپس دست از سرودن شعر قدیم کشید و به سرودن شعر نو روی آورد. او پس از مدتی اقامت در تهران، به سیر و سفر در سرزمینهای غرب و شرق پرداخت و سرانجام با جهان بینی توحیدی و با عرفانی تؤام با عرفان شرقی در روز اول اردیبهشت 1359 ه‍.ش روحش از تنگنای قفس رهایی یافت.

میان شعر و نقاشی سهراب و حدتی کامل بود. هر نقاشی او به شعری ناب مانند بود و هر شعر او برداشت تصویر تپنده ای بود از طبیعت گسترده

شعر (فروغ) بیشتر، شاعران جوان نا آرام را به سوی خود می کشید و شعر سپهری، اغلب جوانان شاعر آرام پس از انقلاب را به سوی خود می کشاند.

سهراب در جمله ای کوتاه یک انسان را با زیبایی تمام وصف می کند:

وسیع باش و تنها و سر بزیرو سخت

سهراب خدای را از طبیعت حس می کند

خدایی که در این نزدیکی است

لای این شب بو ها

پای آن کاج بلند

روی آگاهی آب

روی قانون گیاه.

سهراب تنهاست اما تنهایی که، در جستجوی گرمی و پرتو افشانی و خورشید است  یک صبح بهاری با سبزه های تازه و پرتوی خورشید از لابه لای ابرهای بارانی او را به رقص

وا می دارد

سهراب در عمر 52 ساله خود همسری اختیار نکرد شاید او کسی را نیافت که مانند او فکر کند و حال و هوای روحش با او تطبیق گردد زیرا عوالم سهراب نادر است و آن طور که از شعرهایش بر می آید نداشتن همسر برای او یک امر راحتی نبوده، چنانچه می بینیم بارها در اشعارش از زن زیبا سخن می گوید و منظورش در همه ابعاد یک  زن عادی نیست بلکه هر زن زیبایی را سمبل خوبی و رحمت زیبایی می داند

فروغ فرخزاد

نام : فروغ فرخزاد .

تولد :1313 ه ق

وفات:1345 ه ق

لقب : فروغ

آثار : اشعار دیوان .

 

از فروغ می پرسند (شرح حال) از خودت بگو و او چنین می گوید

من عادت ندارم زیاد حاشیه بروم و حتی تعاریف معمولی را بلد نیستم به همین جهت منظورم را بدون (یچ تشریفاتی بیان می کنم، من در دی ماه 1313 ه.ش در تهران متولد شدم راجع به پدر و مادر و تحصیلاتم بهتر است صحبتی نشود ....

من بیشتر روزهای عمرم را کتابهای سودمند مطالعه کردم. راجع به راهی که در شعر برگزیده ام و اصولا عقیده ام در مورد شعر، باید گفت به نظر من شعر شعله ای از احساس است تنها چیزی است که مرا در هر حال که باشم به دنیای زیبا و رؤیایی می برد.

من عقیده دارم که هر احساسی را بدون هیچ قید و شرطی باید بیان کرد. اصولا برای هنر نمی توان حد و مرزی قائل شد و اگر جز این باشد هنر روح اصلی خود را از دست می دهد.)

فروغ ازدواج می کند و دست کم یک پسر به دنیا می آورد ولی متاسفانه طلاق می گیرد و در سن 32 سالگی در اثر یک حادثه دلخراش در 24 بهمن 1345 ه.ش که در خیابان هدایت تهران واقع شد دفتر زندگی دنیایی اش بسته می شود و دو روز بعد پیکر او را در گورستان ظهیرالدوله (شمیران) بخاک سپردند.

در اشعار فروغ مفاهیم سمبلیک و نکته های علمی در هم آمیخته شده و فضای شعر او پر از احساسات و صداقت است

فروغ به دنبال کلمات تازه ای بود که در اشعار سنتی دیگر شاعران دیده نمی شد. این سعی او در بکار بردن کلمات نو، در اشعارش بوضوح دیده می شد. او می گوید: بزرگترین آرزوی من این است که یک هنرمند واقعی باشم و سعی می کنم به این آرزو برسم و مردم ارزش واقعی هنر را بیشتر درک کنند و روشن بشوند و به تحریک زاهد نماها تسلیم نشوند و به آنها اجازه ندهند در کارهایی که صلاحیت ندارند قضاوت کنند.