عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

یادداشت اول

سلام

 امروز می خوام یه مو ضو عات وبلاگ (یاد داشت ها ی من) را اضافه کنم . من نه نویسنده هستم و نه شاعر . اما حتما  نباید شاعر بود که نوشت . گاهی بر حسب اتفاق آتشفشان احساسم فوران می کنه اما هیچوقت آنها را یادداشت نکردم . و شانه هایم مدت هاست که به نشانه نمیدانم بالاست . واقعا نمی دانم چرا . مثل حالا که نمی دانم چرا می نویسم و از چه می خواهم بنویسم ! راست می گویند که بی دلیلی گاه قانع کننده ترین دلیل دنیا می شود .

و اما امروز

1 اردیبهشت

امروز هم هیچ . نه بارانی که محض خاطر این گل های زیبا خاک را سیراب کند نه حتی آسمان از عاشقانه ترین لحظه دو پرنده به جا مانده از غافله عکس یادگاری می اندازد .

دریا را هم که نمی دانم . آسمان  صاف صاف است و پاک . نگاهش که کنی چیزی از روح پیامبران کم ندارد . با دیدنش دلم هوای خدا را می کند . دلم هوای نماز به درگاه همیشه گشاده اش .

خواندم جایی نوشته بود : (درخت انجیر معابد در زمستان شکوفه زد . شکوفه میوه شد و سیب معجزه ناگهان بر دامنم افتاد  . در هوای سرد و زمستانی دیدم که چگونه شاخه های درخت انجیر معبد شکوفه زد . )

پس من نیز از خدا می خواهم که باران ببارد با وجود اینکه حالا آسمان صاف صاف است .

داغ تنهایی

داغ تنهایی

آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
سردمهری بین که هر کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم
همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربهتی بین که در آغوش دریا سوختم
شمع و گل هم هر کدام شعله ای در آتشند
در میان پکبازان من نه تنها سوختم
جان پک من رهی خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم

                                    رهی معیری

توانستن

قصه بی شک راست می گوید:

می توانست او اگر می خواست