عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

غبار در بیابان

غبار در بیابان

نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی

نه بر مژگان من اشکی نه بر لب های من آهی

نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی

نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی

نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی

ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی

به دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی

به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی

کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان

نه آرامی نه امیدی  نه همدردی نه همراهی

گهی افتان و خیزان چون غباری در بیابان

گهی خاموش و حیران چون نگاهی بر نظر گاهی

رهی تا چند سوزم در دل شب ها چو کوکب ها

به اقبال شرر نازم که دارم عمر کوتاهی              رهی معیری

غریبه

غریبه

تو با من کاری نداری غریبه

چرا تنهام نمی ذاری غریبه؟

جای حسرت جای غم نشد برام

یه دفعه شادی بیاری غریبه

چشمم از چشم تو خونده

بین ما حرفی نمونده

می رم اون دور ها که پیدام نکنی

می رم اوجایی که رسوام نکنی .

می رم اون شهری که عشقت نباشه

که دیگه بی کس وتنهام نکنی

چشمم از چشم تو خونده

بین ما حرفی نمونده

چشام از غصه می باره غریبه

دل تنهام بی قراره غریبه

مثل من میای یه روز گریه کنون

که دیگه فایده نداره غریبه

شبم از غم پره بی فردا شده

خورشید از کار تو بی صدا شده

دل نمونده که تو گولش بزنی

غریبه مشت تو پیشم وا شده

غم غروب

غم غروب

این گفته های سراسر خموش

این حرف های گنگ

غمگین و بی صدا از ما چه گفته اند .

همنگام یک غروب بنشسته بی ریا

در آرزوی او .

پس قایقم کجاست؟

آن قایق شکسته به ساحل ؟

در التهاب موج

در آن شب سیاه

گریان و بی قرار

در انتظار باد

در انتظار یار .

پوچ شدند

پوچ شدند

 

آنجا دریچه ای است کوچک پر ازدحام

خوشبخت و پر امید .

این راز اطلسی است

بشکفته در بهار .

در دشت بی چمن

در لای بوته ها .

هنگام یک وداع.

یک اسب بی سوار

از خاطرم گذشت

وامانده در نسیم

در فکر عشق او

بر جای مانده ام . بر جای مانده ام .

 

 

غم دل

غم دل

نمی خواند مرا آوایی ء نایی

نمی آید به گوش دل صدایی

سکوتی ژرف در خاموشی گنگ

بود جای صدای آشنایی

میان روستایی مانده تنها

نمی آید به گوش آوای پایی

دم صبح و صدای دلگش آب

ندارد در دل محزون صفایی

مگر روزی دم گرمی ببخشد

دل سرد مرا گرمی ز جایی

غم دل را کند غمخواری از مهر

صدای مهرورز همنوایی

جهان کدبانیی زیباست افسوس

نمی پاید به عشق کدخدایی                

دیگه بسه

لالالالادیگه بسه

نخواب ای حسرت سفره گل گندم

نباش تو دالونای قصه سردرگم

نخواب رو بالش پرهای پروانه

که فریاد تو رو کم دارن این مردم

لالالالا دیگه بسه گل لاله

بهار سرخ امسال مثل هر ساله

هنوزم تیر و ترکش قلب و می شناسه

هنوز شب زیر سرب و چکمه می ناله

نخواب آروم گل بی خار و بی کینه

نمی بینی نشسته گوله تو سینه

آخه بارون که نیس رگبار باروته

سزای عاشقای خوب ما اینه؟

نترس از گوله دشمن گل لادن

که پوست شیره پوست سرزمین من

اجاق گرم سرماس شب سنگر

دلیل تا سپیده رفتن و رفتن

نخواب آروم گل بادوم نا باور

گل دل نازک خسته گل پرپر

نگو باد ولایت پرپرت کرده

دلاور قد کشیدن رو بگیر از سر

دوباره قد بکش تا اوج فواره

نگو این ابر بی بارون نمی ذاره

مث یار دلاور نشکن از دشمن

ببین سر می شکنه تا وقتی سر داره

نذاشتن هم صدایی رو بلد باشیم

نذاشتن حتی با همدیگه بد باشیم

کتابای سفید و دوره می کردیم

که فکر شبکلاهی از نمد باشیم

نگو رفت تا هزار آفتاب هزار مهتاب

نگو کو تا دوباره بپریم از خواب

بخوون با من نترس از گلوله دشمن

بیا بیرون بیا بیرون از این مرداب

نگو تقوای ما تسلیم وایثاره

نگو تقدیر ما صد گره داره

به پیغام کلاغای سیاه شک کن

که شب جرز تیرگی چیزی نمی آره

نخواب وقتی که هم بغضت به زنجیره

نخواب وقتی که خون از شب سرازیره

بخوون وقتی که خوندن معصیت داره

بخوون با من بیا با من نگو دیره

سکوت شیشه های شب غمی داره

ولی خشم تو مشت محکمی داره

عزیز جمعه های عشق و آزادی

کلاغ پر بازی با تو عالمی داره                            شهیار قنبری

بهار غمگین

اینجا بهار هم غمگین است .

در آن صبح بهار

همه آواز گل ها

سلام بهار بود .

با قمری

با پرستو

با جویبار .

پرسش هایی غریب

از روح عشق

اندوه عشق

سخن عشق

همه برای بهار بود .

در بهار با این همه تازگی دل من آشفته و پریشان حال

چشم من خیره به تیرگی ها .

باز هم سستی باز هم بیهودگی .

پس ماندن چرا ؟