به عالیه عزیزم
وقتی که بر خلاف توقعات ما ، کسی یا چیزی ، ما را کجذوب می کند نباید تعجب کنیم . قانون کلی این تجاذب گاهی چنان در طبیعت مستتر است که توقعات ما به آن مربوط نیست
به هر ترتیب که هست محبت من تو را جذب می کند . یقین بدار تمام قلب ها مثل قلب شاعر آفریده نشده است . ضعف و شدت در تمام اشیا مشاهده می شود . پس هیچ کس مثل من ، تو را دوست نخواهد داشت . از پشت یک ورقه کاغذ ، آهن ربا را تکان بده . سوزنی کهروی کاغذ است تکان می خورد . علاقه های دور دور با قلب همین حال رادارند . تو هم از پشت پرده ها به من دست تکان می دادی
در این صورت به قلب و مقدار حساسیت اشخاص نگاه کن . از این جاست که می توانی در آن قلب پناه جویی
عالیه ! میل داری امتحان کن . تاریخ و آثار شعرای بزرگ را بخوان . مسلم خواهد شد که قلب مبدأ همه چیز ها است و هیچ کس مثل آن شعرا نتوانسته است حساسیت به خرج داده باشد . بعد از آلان نظرت را رو به جمعیت پرتاب کن : غالب اشخاص خوش لباس و خوش هیکل را خواهی دید که بد جنس بی محبت و بی وفا هستند . پس به دستی دست بده که دستت را نگاه بدارد . به جایی پا بگذار که زیر پای تو نلغزد
موج های دریا ، که در وقت طلوع ماه و خورشید این قدر قشنگ و برازنده است ، کی توانسته است به آن اعتماد کند و روی آن بیفتد ؟ ولی کوه محکم ، اگر چه به ظاهر خشن است ، تمام گل ها روی آن قرار گرفته اند
بیا ! بیا ! روی قلب من قرار بگیر
به عالیه عزیزم
قلم در دست من مردد است . حواسم مغشوش است . چرا در این حوالی تاریک شب مرا صدا می زنند ؟ از من چه می خواهند؟ هیچ ! انقلاب مرموز قلب ناجور را
فرستادگان آسمانی بدون جواب رد می شوند
خدا شاعرش را در زمین تنها می گذارد تا نیات تازه اش را دوباره بسنجد . او را همان طور ناجور با تمام مخلوق نگاه می دارد
چرا شعله های قلب این قدر ممتد است ؟ این آتش چرا خکستر نمی شود ؟ به من بگو انسان چرا دوست می دارد ؟
نشانه ی خون آلودی که قضای آسمانی آن را به زمین نشانید و حوادث آن را دمی آسوده نگذاشت تا این که از اثر تیرها کهنه شد و تبدیل یافت
آن نشانه ، قلب من است که مشیت الهی آن را برای تجدید تعالیم زمینی رو به زمین پرتاب کرد ولی یک اقتدار مقدس آن را نگاه داشت . گمنام ماند ، نگذاشت در انقلابات وسیع حیات به آتش و جنگ تسلیم شده خاموش شود . آن اقتدار اثره ی چند کلمه حرف و چند نگاه بود . بعد از آن فراموش کردم . دوباره در یک انقلاب غیر مریی و یک نواخت ، ولی تازه و عجیب ، قلب شاعر بین زمین و آسمان و فوق ادرک دیگران به خودش پرداخت
اگر دوست داشته ام یا نه . باور کن عالیه ، تو را دوست می دارم
می گویند عشق یک دفعه در مدت عمر هر کس به وجود می اید ، مراد عشقی است که از جدایی های غیر طبیعی کنونی ناشی شده ولی در آتیه قوانین عادله ، مثل عقد و نکاح ، آن را منسوخ می دارد
من به عکس بسیاری از علمای فلسفه ی علم الروح این عقیده را رد می کنم . عشق می اید ، می رود ، دوباره می اید
مرور زمان همان طور که یکی از قوانین اولیه تکامل است می تواند قانون اصلی اضمحلال اشیا هم باشد . مجاورت زمان و حوادث ، مقدمه ی یک کشمکش دائمی طبیعت است . حوادث ، مجذوب و عاشق می کند . زمان ، آن جذبه و عشق را پک می سازد. صفحه ی قلب ، مثل یک لوح است : همین که یک لکه از روی آن برداشته شد ، جای لکه دیگر باز می شود
انسان ، این طور با وسعت نظر خلقت یافته است . می بینی چه طور راست حرف می زنم . محبت با دروغ مبانیت دارد . خط تو ، تقریرات تو ، به من امید می بخشد . تو روشنی قلب منی ! خودم را به هدر نداده ام !
دلم می خواست با زبان مخصوصی که در بعضی مواقع به کار می برم قبل از وقوع امر بین خودمان بری تو چند کاغذ پی در پی هم بنویسم . برای امتحان ، حواست را مشوش کنم . و این بعد از دیدار عکس تو بود . ولی حوادث زودتر از من ، عمل را به دلخواه خود انجام داد . بی جهت عجله شد ! چرا . چرا الفاظ ملا و شاگردش ، ما را به هم نزدیک کرد ! قلب انسان کاری را می کند که آن الفاظ از انجام آن کار عاجزند
من ننگ دارم که مثل دیگران به طور معمول زناشویی اختیار کنم
خوشبختانه می بینم این مواصلت برای من شباهت به علاقه ی محبتی را پیدا کرده است که نزد مردم مردود است و نزد من رشد می کند
مرا نگاه بدار . قلب من است که مرا به تو می دهد . نه الفاظ مذهبی ملا . دلت می خواهد شاعری را که بعد ها به فکرش بیش تر آشنا خواهی شد برای همیشه مطیع خودت داشته باشی ؟
جرأت داشته باش . امتحان کن . مطمئن شو و به او راست بگو
خدمتگزار تو که همیشه تو را دوست می دارد
نیما
مهربانم
ناچار باید بنویسم : وقتی داماد زیاده از حد مسلمان ، عروسش را ندیده از میان دخترهای حرم انتخاب می کند ، چشم هایش را می بندد ، مثل عروس در پستو ها مخفی می شود ، پی در پی ازپشت درها و پرده ها که تو در تو واقع شده اند برایش خبر می آورند . تمام اخبار راجع به مقدار زرینه و بضاعت عروس است . در صورتی که جمال و اخلاق از امور اعتباری است که بر حسب تفاوت طبایع تغییر می کند . گاهی هم جناب داماد از جمال و اخلاق عروس می پرسد . زن ها در عین این که از عروس غیبی وصف می کنند ، و داماد را به وجد می آورند ، شبیه به این است که آن جناب را مثل میمون می رقصانند
هر مسلمانی که عروسی کرده است ، در عمرش یک دفعه رقصیده است . این امر اصولا بین داماد و عروس و بستگان آن ها یک نوع تجارت است که به اسم مواصلت انجام می گیرد . ولی طبیعت راه این تجارت را به شاعر نیاموخته است . او به جای نقدینه و زرینه قلبی را می خواهد که در آن بتواند آشیانه کند . در عوض ، قلبش را می سپارد. دو قلب خوب و یک جور می توانند با خوشی دائمی زندگی کنند . به طوری که پول نتواند آن خوشی را فراهم بیاورد
هر وقت زناشویی را در نظر می گیرم آشیانه ی ساده و محقری را روی درخت ها به خاطر می آورم که دو پرنده ی هم جنس بدون این که به هم استبداد و زورگویی به خرج بدهند ، روی آن قرار گرفته اند
پرنده ها چه طور هم جنسشان را انتخاب می کنند : بدون این که پدر و مادر برایشان رای بدهند ! به جای این که الفاظ دیگران بین آنها عقد ببندد ، قدری خودشان آواز می خوانند ، آن وقت محبت و یگانگی در بین آن ها این عقد را محکم می کند . شیرینی آن ها به شاخه های درخت ها چسبیده است . خودشان با هم می خورند . مسوول خورک دیگران نیستند . به جای اینه و قالی نمایش دادن ، بساط آشیانه شان را به کمک هم مرتب می کنند . راستی و دوستی دارند ، بعدها بچه هاشان هم با همان اخلاق آنها بزرگ می شوند
ولی به انسان خدا آن تقوی و شادی طبیعت را نداده است که مثل پرنده زندگی کند
بدبختانه ما انسانیم یعنی پرده ای بین طبیعت خاص ما و اشیا کشیده شده است و نمی خواهیم به دلخواه خودمان عادلانه پرواز کنیم. من می خواهم پرواز کنم . نمی خواهم انسان باشم ، چه قدر خوب و دلکش است این هوای صاف و آزاد این اراضی وسیع وقتی که یک پرنده از بالای آن می گذرد
من از راه های دور می رسم در این دیار نابلد هستم . در کدام یک از این نقاط آشیانه ام را قرار بدهم . رفیق مهربان تو برای من کجا را تعیین خواهی کرد ؟
اخلاق مرا بسنج ، دستوربده . این است یک شاعر ناشناس . ولی کسانی که پول زیادی دارند بدجنسی زیادی هم دارند
نیما