عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

. . .

 

از من پرسیده ای  که چرا دوستم داری ؟

اما می دانی که هر آنچه را با هم بدست آوردیم و

باعث رشد ما شده دوست داشتنی است .

پرندگان را نگاه کن که در یک لانه رشد می کنند

آنان نیز همچون ما یکدیگر را دوست دارند .

آنها همیشه همچون ما هستند .

معلم و شاگرد

بانگ برداشتم : آه دختر
 وای ازین مایه بی بند و باری
 بازگو ، سال از نیمه بگذشت
از چه با خود کتابی نداری ؟
می خرم ؟
 کی ؟
همین روزها
 آه
 آه ازین مستی و سستی و خواب
 معنی ی وهده های تو این است
 نوشدارو پس از مرگ سهراب
از کتاب رفیقان دیگر
نیک دانم که درسی نخواندی
دیگران پیش رفتند و اینک
 این تویی کاین چنین باز ماندی
 دیده ی دختران بر وی افتاد
 گرم از شعله ی خود پسندی
 دخترک دیده را بر زمین دوخت
شرمگین زینهمه دردمندی
گفتی از چشمم آهسته دزدید
چشم غمگین پر آب خود را
 پا ،‌ پی پا نهاد و نهان کرد
پارگی های جوراب خود را
بر رخش از عرشق شبنم افتاد
چهره ی زرد او زردتر شد
 گوهری زیر مژگان درخشید
دفتر از قطره یی اشک ، تر شد
اشک نه ، آن غرور شکسته
بی صدا ، گشته بیرون ز روزن
پیش من یک به یک فاش می کرد
 آن چه دختر نمی گفت با من
 چند گویی کتاب تو چون شد ؟
 بگذر از من که من نان ندارم
 حاصل از گفتن درد من چیست
دسترس چون به درمان ندارم ؟
خواستم تا به گوشش رسانم
 ناله ی خود که : ای وای بر من
وای بر من ، چه نامهربانم
 شرمگینم ببخشای بر من
نی تو تنها ز دردی روانسوز
 روی رخسار خود گرد داری
 اوستادی به غم خو گرفته
همچو خود صاحب درد داری
 خواستم بوسمش چهر و گویم
ما ، دو زاییده ی رنجچ و دردیم
 هر دو بر شاخه ی زندگانی
برگ پژمرده از باد سردیم
لیک دانستم آنجا که هستم
 جای تعلیم و تدریس پندست
 عجز و شوریدگی از معلم
 در بر کودکان ناپسندست
بر جگر سخت دندان فشردم
در گلو ناله ها را شکستم
 دیده می سوخت از گرمی ی اشک
لیک بر اشک وی راه بستم
با همه درد و آشفتگی باز
 چهره ام خشک و بی اعتنا بود
 سوختم از غم و کس ندانست
 در درونم چه محشر به پا بود

شعری از سیمین بهبهانی

معرفی کتاب

راه عرفانی عشق

نویسنده: ویلیام چیتیک

ترجمه : شهاب الدین عباسی

نشر پیکان

راه عرفانی عشق : تعالیم معنوی مولوی. من این کتاب را خواندم . و لذت بردم . و همینطور با مولوی این عارف بزرگ به خوبی آشنا شدم . حالا یه جمله از این کتاب که واقعا برای من لذت بخش بود :

پرسید یکی که عاشقی چیست؟

گفتم که مپرس زین معانی

آنگه که چو من شوی ببینی

آنگه که بخواندت بخوانی

درس معلم

در کلاس روزگار
درسهای گونه گونه هست
درس دست یافتن به آب و نان
درس زیستن کنار این و آن
درس مهر
درس قهر
درس آشنا شدن
درس با س رشک غم ز هم جدا شدن
در کنار این معلمان و درسها
در کنار نمره های صفر و نمره های بیست
یک معلم بزرگ نیز
در تمام لحظه ها تمام عمر
در کلاس هست و در کلاس نیست
نام اوست : مرگ
و آنچه را که درس می دهد
 زندگی است

روز معلم مبارک

سرگردان

سرگردان

دلم سوزد به سرگردانی ماه

که شب تا روز پوید این همه راه

سحر خواهد در آمیزد به خورشید

نداند چون کند با بخت کوتاه

فریدون مشیری

و ندانستن

شست باران بهاران هر چه هر جا بود
یک شب پک اهورایی
بود و پیدا بود
بر بلندی همگنان خاموش
گرد هم بودند
لیک پنداری
هر کسی با خویش تنها بود
ماه می تابید و شب آرام و زیبا بود
جمله آفاق جهان پیدا
 اختران روشنتر از هر شب
 تا اقاصی ژرفنای آسمان پیدا
جاودانی بیکران تا بیکرانه ی جاودان پیدا
اینک این پرسنده می پرسد
 پرسنده : من شنیدستم
 تا جهان باقی ست مرزی هست
بین دانستن
و ندانستن
تو بگو ، مزدک !‌ چه می دانی ؟
آنسوی این مرز ناپیدا
 چیست ؟
 وانکه زانسو چند و چون دانسته باشد کیست ؟
مزدک : من جز اینجایی که می بینم نمی دانم
پرسنده : یا جز اینجایی که می دانی نمی بینی
مزدک : من نمی دانم چه آنجه یا کجا آنجاست
بودا : از همین دانستن و دیدن
یا ندانستن سخن می رفت
زرتشت : آه ، مزدک ! کاش می دیدی
شهر بند رازها آنجاست
اهرمن آنجا ، اهورا نیز
بودا : پهندشت نیروانا نیز
پرسنده : پس خدا آنجاست ؟
 هان ؟
شاید خدا آنجاست
بین دانستن
و ندانستن
تا جهان باقی ست مرزی هست
همچنان بوده ست
تا جهان بوده ست

بیزار

بیزار

منم این خسته دل درمانده .

به تو بیگانه پناه آورده .

منم آن از همه دنیا رانده

در رهت هستی خود گم کرده .

از ته کوچه مرا می بینی .

می شناسی ام و در می بندی .

شاید ای با غم من بیگانه

بر من از پنجره ای می خندی .

با تو حرفی دارم

خسته ام بیمارم .

جز تو ای دور از من از همه بیزارم

 

گریه کن . گریه نه بر خنده من

یاد من باش و دل غمگینم .

پاکی ام دیدی و رنجم دادی

من به چشم خودم این می بینم

خوب دیروزی من در بگشا

که بگویم ز تو هم دل کندم

خسته از این همه دلتنگی ها

بر تو عشق و وفا می خندم