-
نامه های فروغ قبل از ازدواج
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 02:56
نامه ی شماره 5 پرویز محبوبم این نامه را من فقط به منظور راهنمایی برای تو می نویسن و فکر می کنم در موفقیت تو بی اثر نباشد پیش از همه چیز باید بگویم که من اشتباه بزرگی مرتکب شده ام که تا اندازه ای به خوشبختی ما لطمه وارد کرد ولی حالا بی اندازه پشیمانم . بعد از این که تو دومین کارت خود را برای پدرم فرستادی و من او را...
-
نامه های فروغ قبل از ازدواج
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 02:54
نامه ی شماره 4 پرویز محبوبم ... من این نامه را در حالی که یک دنیا غم و رنج به روحم فشار می آورد برای تو می نویسم من از دیروز تا به حال اشک ریخته ام چاره ای هم غیر از گریه کردن ندارم . پرویز... اگر بگویم که بدتر و بداخلاق تر از فامیل ما در دنیا وجود ندارد دروغ نگفته ام اینها فقط مترصدند تا وضعی پیش بیاید و آنها بتوانند...
-
نامه های فروغ قبل از ازدواج
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 02:53
نامه ی شماره 3 پرویز محبوبم : من نمی دانم چه طور از گناه خودم عذر بخواهم این بدترین کاری بود که من تا به حال مرتکب شده ام ولی تقصیر من هم نیست . در آخرین لحظه ای که می خواستم با مامانم به نزد تو بیایم برایمان مهمان رسید و ناچار شدیم در خانه بمانیم . من یک دنیا از تو معذرت می خواهم می دانم که خیلی در انتظار مانده ای...
-
نامه های فروغ قبل از ازدواج
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 02:53
نامه ی شماره 2 پرویز محبوبم می دانی چرا مجبور شدم دو مرتبه این نامه را برای تو بنویسم چون قهر ظهر یک ساعت تمام وقت خواب مامانم را گرفته ام و با او صحبت کرده ام و می خواهم بگویم که نتیجه کاملا رضایت بخش است آن نامه را من صبح نوشتم و این را عصر می نویسم و ان شائ الله فردا صبح هر دو را به پست می اندازم ولی بین نامه ی صبح...
-
نامه های فروغ قبل از ازدواج
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 02:52
نامه ی شماره 1 پرویز حتما منتظر جواب نامه ات هستی من فکر می کردم که بدیعه خانم همه چیز را برای تو گفته و دیگر احتیاجی به تکرار آن نیست ولی از طرف دیگر هم فکر این که شاید تو هنوز نمی دانی من چه تصمیمی در مقابل آن خواهش تو اتخاذ کرده ام مرا راحت نمی گذارد من نامه ی تو را خواندم درست است که از تو چنین انتظاری نداشتم ولی...
-
a love
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 01:17
A love that is never ending A love that's deep and true A love that brings true happiness A love . . . A that's the love I feel for you
-
زندگی را دریاب
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 01:16
زندگی را دریاب لحظه ها با تو سخن می گوید همه پنجره ها منتظرند که نگاه تو به ایوان خدا وصل شود و تو از تشنه ترین ثانیه ها واژه آبی لبخند به شب هدیه کنی تا تمام ملکوت شعر خورشید ببارد به دل سرد زمین زندگی را دریاب !!
-
شبانه
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 01:15
شبانه شب تار . شب بیدار . شب سرشار است . زیباتر شبی برای مردن . آسمان را بگو از الماس ستارگانش خنجری به من دهد . شب سراسر شب . یکسر از حماسه دریای بهانه جو بی خواب مانده است . دریای خالی . دریای بی نوا . جنگل سالخورده به سنگینی نفسی کشید و جنبشی کرد و مرغی که از کرانه ماسه پوشیده پر کشیده بود غریو کشان به تالاب تیره...
-
عاشقانه
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 01:14
نیمه شب آمد عشق از من سراغ دل گرفت گفتمش زینجا برو . دیگر دلی در کار نیست گفت من هستم متاع و رونق بازار دل گفتمش : ویرانه است این دل دگر بازار نیست گفت : داغ عشق پریشانی ات باشد میان گفتمش : مرا ز بد نامی باک ورنه عاری نیست گفت : بیدار است یار امشب آنجا رویم گفتمش : افسوس زیرا بخت من بیدار نیست. گفت : یارت دارد امشب...
-
. . .
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 01:14
و کلام تو در جان من نشست و من آنرا حرف به حرف باز گفتم کلماتی که عطر دهان تو را داشت احمد شاملو
-
رفتن
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 01:13
رفتن نبودن نیست لبها اگر آهنگ خاموشی نگیرد رفتن گذشتن نیست دلها اگر رنگ فراموشی نگیرد . رفتن بریدن نیست زنجیره های دوستی گر استوار است . رفتن سفر کردن به عمق قصه ها نیست رفتن سکوت یک صدا نیست گر رفته ای هرگز فراموشت نخواهم کرد گاهی اگر راهی به ماندن نیست
-
دل
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 01:12
دل جز به ره عشق نپوید هرگز جان جز سخن عشق نگوید هرگز صحرای دلم عشق تو شورستان کرد تا مهر کسی دگر نروید هرگز
-
. . .
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 01:11
من به لحظه تولد هر ستاره رشک می برم ای ماه بی شک چراغ های دلم مرده است و در آسمان قلب من گویی خورشید طلایی امید افسرده است .
-
دلتنگی
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 01:11
دلتنگی دلم برای کسی تنگ می شود کسی که با سکوت کوچه ما همسایه است و بوی غربت را حس می کند کسی که بی قراری را در چشم های من وقتی که شرمگین می شوم خوب می فهمد . دلم برای کسی تنگ می شود کسی که من همیشه دلم برایش تنگ می شود .
-
شب های سیاه
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 23:21
شب های سیاه چه شب مرموزی است نیست از هیچ کس آوازی نیست دیگر خبر از دنیایی نیست با من هوسی رویایی نیست اشکی به رخ دلداری . اشک ها خشکیده. قلب ها بی رنگ اند . تپش نبض بهار بی رنگ است . های هایی ز گلو می آید . سخن از نا مردی است . از غم چهره من . که ز نامردی ایام سیاه و زرد است . مثل آن شب . شب مرموز . شب بیهوده . شب...
-
می ماند به راه
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 23:20
می ماند به راه تا سپیده دم بیداری فکر کردن به آن قصه بزرگ . در راه عشقی کهنخ و بی پایان . که به فردایش امید واریم . عشقی فراتر از همه دنیا ها . همه لذت ها . سواری بر اسبی می تازد . بی فکر . در عالمی دور . در واپسین گام هایش با چهره بر افروخته به انتهای راه می اندیشد . و با تمام قوا می کوشد . تا خود را اثبات کند . پس...
-
راه بی انتها
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 23:18
راه بی انتها در کوچه باد می آید . و او در چها راهی نا معلوم ایستاده است . سایه درختان مانند آدم هایی در حال رقصند . اما او را دست هایی به پیش می کشند . غبار پژمردگی بر چهره اش نشسته است فکر می کند : سکوت سکوت . صدایی به گوش نمی رسد . شب عزا دار است . اخمو و گریان . و ستارگان نور نمی افشانند . گنگی عقل . فکر ء حس ء...
-
. . .
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 23:17
می بینی که همه چیز را از دست داده ام ء غرق شده ام . در عشق غوطه ور دیگر چیزی حس نمی کنم . نمی دانم آیا هستم ء میخورم ء نفس می کشم ء صحبت می کنم ء تنها می دانم که دوستت دارم .
-
. . .
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 23:16
شاید پیش از آنکه تو را دیده باشم به تو تعلق داشته ام . شاید زندگی ام هنگامی که شکل می گرفت به تو وعده داده شده بود . نام تو با آشفتگی غیر منتظره ای یاد آور این نکته بود و روحت برای اینکه آنرا در من بیدار کند آنرا از من پنهان کرد .
-
. . .
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 23:15
دوستت داشتم ء دوستت داشتم . به خاطر چشمانت لبانت و صدایت . . . از صمیم قلبدوستت داشتم ء دوستت داشتم همچون ماه تابانء همچون اشعه آفتاب سپیده دمان ء دوستت داشتم چون سرنوشت پر آشوبم . وینست الکساندر
-
. . .
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 23:15
تمام مردم بایستی به عشق ببالند و آنرا بستایند ء من کسی را می ستایم که به عشق وابسته است ء من نیز دلم زنده به عشق است و اکنون برای همیشه قدرت عشق و شهامتش را که همیشه بسیار افزون تر از توان من بوده می ستایم . افلاطون
-
. . .
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 23:09
چیزی نخواهم گفت . به چیزی نمی اندیشم اما نهایتا در درونم عشق به من نشان خواهد داد و من چون کولی سرگردان به دور دست ها می روم ء بسیار دور ء می دانم بر اساس آنچه در سرشتم نهاده اند ء خوشبختم ء چون عشق با من است .
-
. . .
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 23:09
بدون فکر کردن دوست داشته باشیم . . . اگر نمی اندیشیدیم همیشه خوشبخت بودیم . کسی که دوست دارد نیازی نیست بداند که دوست دارد و لازم نیست به عشق بیندیشد . او عاشق است و این کافیست .
-
. . .
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 23:08
زندگی یک خواب است و عشق رویای آن . اگر دوست داشته باشی یک زندگی واقعی خواهی داشت
-
. . .
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 23:07
ما کمتر از آنچه می دانیم ء روی مسایل می اندیشیم کمتر از آنچه به دیگران عشق می ورزیم نسبت به عشق خود شناخت داریم . کمتر از آنچه احساس می کنیم عشق می ورزیم و به همین نسبت خود را خیلی کمتر از آنچه هست می پنداریم .
-
مناجات
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 23:06
طوبی آن کس که تو او رایی . آیا که : تا از ما خود که رایی ؟ ترا که داند ؟ ترا تو دانی ! ترا نداند کس ترا تو دانی و بس! ای سزاوار ثنا خویش! و ای شکر کننده عطا خویش رهی به ذات خود . از خدمت تو عاجز و به عقل خود از شناخت منت تو عاجز و به گل خود از شادی بتو عاجز و به توان خود از سزای عقل تو عاجز
-
مناجات
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 23:06
ضعیفان را پناهی . قاصدان را بر سر راهی و مومنان را گواهی . چه بود که افزایی و نکاهی ؟ الهی ! چه عزیز است او که تو او را خواهی ! ور بگریزد او را در راه آیی .
-
مناجات
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 23:05
الهی! نام تو ما را جواز و مهر تو ما را جهاز! الهی ! شناخت تو ما را امان و لطف تو ما را عیان الهی ! فضل تو ما را لوا و کنف تو ما را ماوی ! الهی !
-
مناجات
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 23:04
الهی ! از بود خود چه دیدم مگر بلا و عنا؟ از بود تو همه عطا است و وفا . ای به بر پیدا به کرم هویدا. نا کرده گیر کرد رهی و آن کن کزتو سزا!
-
مناجات
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 23:02
الهی ! اگر زارم در تو زاریدن خوش است ور نازم به تو نازیدن خوش است . الهی شاد آنم که بر درگاه تو می زارم بر امید آنکه روزی در میان فضل تو نازم تو من فا پذیری و من فاتو پردازم . یک نظر در من بنگری و دو گیتی به آب اندازم .