و چون دری گشوده شد راهی بسته ماند . و چون راهی گشوده شد دری بسته ماند و در این قصه تقدیر و نشانه آن بود که صبح دیگری در راه است .
حقیقت دارد که اغلب عشق های واقعی و پر شور
به اندازه یک زندگی
و حتی بالاتر از آن
نیز طول می کشند .
اما من
عشقی را می شناسم که یک ماه به درازا کشید
با این وجود واقعی بود
پاره ای وقت ها دلتنگ و سرشار از حس
بودن و نبودن
تمام آسمان مهتابی را می گردی .
و باز نگاه می کنی به آسمان .
تنها یک ستاره از همه فانوس های شهر
آن بالا بالاها روشنترین است .
و تنها عاشقان اهل رنج اند .
و من عشق را پیراهن خود کرده ام همیشه تا . . .
نشو از نی ! نی تکه چوبی بیش نیست .
بشنو از دل ! دل حریم کبریاست
نی چو سوزد خاک و خاکستر شود
دل چو سوزد خانه ها ویران شود
آه ای زندگی من آیینه ام .
از تو چشمم پر از نگاه شود .
ورنه مرگ بنگرد در من
روی آیینه ام سیاه شود .
عاشقم . عاشق ستاره صبح .
عاشق ابرهای سرگردان .
عاشق روزهای بارانی .
عاشق هر چه نام توست بر آن فروغ
از من پرسیده ای که چرا دوستم داری ؟
اما می دانی که هر آنچه را با هم بدست آوردیم و
باعث رشد ما شده دوست داشتنی است .
پرندگان را نگاه کن که در یک لانه رشد می کنند
آنان نیز همچون ما یکدیگر را دوست دارند .
آنها همیشه همچون ما هستند .