عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

عاشقانه ها

A love that is never ending. a love that's deep and true.a love that brings true hapiness. a love . . . a that's a love.i feel

تقدیر

و چون دری گشوده شد راهی بسته ماند . و چون راهی گشوده شد دری بسته ماند و در این قصه تقدیر و نشانه آن بود که صبح دیگری در راه است .

 

open doors leading 
to beach. fotosearch 
- search stock 
photos, pictures, 
images, and photo 
clipart

. . .

حقیقت دارد که اغلب عشق های واقعی و پر شور

به اندازه یک زندگی

و حتی بالاتر از آن

نیز طول می کشند .

اما من

عشقی را می شناسم که یک ماه به درازا کشید

با این وجود واقعی بود

 

 

. . .

پاره ای وقت ها دلتنگ و سرشار از حس

بودن و نبودن

تمام آسمان مهتابی را می گردی .

و باز نگاه می کنی به آسمان .

تنها یک ستاره از همه فانوس های شهر

آن بالا بالاها روشنترین است .

و تنها عاشقان اهل رنج اند .

و من عشق را پیراهن خود کرده ام همیشه تا . . .

دل

 

نشو از نی ! نی تکه چوبی بیش نیست .

بشنو از دل ! دل حریم کبریاست

نی چو سوزد خاک و خاکستر شود

دل چو سوزد خانه ها ویران شود

فروغ فرخزاد

آه ای زندگی من آیینه ام .

از تو چشمم پر از نگاه شود .

ورنه مرگ بنگرد در من

روی آیینه ام سیاه شود .

عاشقم . عاشق ستاره صبح .

عاشق ابرهای سرگردان .

عاشق روزهای بارانی .

عاشق هر چه نام توست بر آن            فروغ

. . .

 

از من پرسیده ای  که چرا دوستم داری ؟

اما می دانی که هر آنچه را با هم بدست آوردیم و

باعث رشد ما شده دوست داشتنی است .

پرندگان را نگاه کن که در یک لانه رشد می کنند

آنان نیز همچون ما یکدیگر را دوست دارند .

آنها همیشه همچون ما هستند .

معلم و شاگرد

بانگ برداشتم : آه دختر
 وای ازین مایه بی بند و باری
 بازگو ، سال از نیمه بگذشت
از چه با خود کتابی نداری ؟
می خرم ؟
 کی ؟
همین روزها
 آه
 آه ازین مستی و سستی و خواب
 معنی ی وهده های تو این است
 نوشدارو پس از مرگ سهراب
از کتاب رفیقان دیگر
نیک دانم که درسی نخواندی
دیگران پیش رفتند و اینک
 این تویی کاین چنین باز ماندی
 دیده ی دختران بر وی افتاد
 گرم از شعله ی خود پسندی
 دخترک دیده را بر زمین دوخت
شرمگین زینهمه دردمندی
گفتی از چشمم آهسته دزدید
چشم غمگین پر آب خود را
 پا ،‌ پی پا نهاد و نهان کرد
پارگی های جوراب خود را
بر رخش از عرشق شبنم افتاد
چهره ی زرد او زردتر شد
 گوهری زیر مژگان درخشید
دفتر از قطره یی اشک ، تر شد
اشک نه ، آن غرور شکسته
بی صدا ، گشته بیرون ز روزن
پیش من یک به یک فاش می کرد
 آن چه دختر نمی گفت با من
 چند گویی کتاب تو چون شد ؟
 بگذر از من که من نان ندارم
 حاصل از گفتن درد من چیست
دسترس چون به درمان ندارم ؟
خواستم تا به گوشش رسانم
 ناله ی خود که : ای وای بر من
وای بر من ، چه نامهربانم
 شرمگینم ببخشای بر من
نی تو تنها ز دردی روانسوز
 روی رخسار خود گرد داری
 اوستادی به غم خو گرفته
همچو خود صاحب درد داری
 خواستم بوسمش چهر و گویم
ما ، دو زاییده ی رنجچ و دردیم
 هر دو بر شاخه ی زندگانی
برگ پژمرده از باد سردیم
لیک دانستم آنجا که هستم
 جای تعلیم و تدریس پندست
 عجز و شوریدگی از معلم
 در بر کودکان ناپسندست
بر جگر سخت دندان فشردم
در گلو ناله ها را شکستم
 دیده می سوخت از گرمی ی اشک
لیک بر اشک وی راه بستم
با همه درد و آشفتگی باز
 چهره ام خشک و بی اعتنا بود
 سوختم از غم و کس ندانست
 در درونم چه محشر به پا بود

شعری از سیمین بهبهانی